جستجو

شادروانک
شادروان کوچک: تختی همه از زر سرخ بود...و شادروانکی دیبای رومی بروی تخت کشیده و پوشیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 55). رجوع به شادروان شود.
شادکام گشتن
شادکام شدن . خوشحال و مسرور شدن:
چو این نامه نامور شد تمام
بشه داد و شه گشت ازو شادکام

نظامی .

شادلة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی شادلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
شادمهر
شهر یا جایگاهی در نیشابور. (معجم البلدان ).
شادی آور
نعت از شادی آوردن:
می شادی آور بشادی دهیم
ز شادی نهاده به شادی دهیم .

نظامی .

شادروان مروارید
نام صوتی است از مصنفات باربدمطرب و وجه تسمیه اش این است که روزی باربد مطرب بشادروان خسروپرویز نشسته آن صوت را نواخت و آن را شادروان نام نهاد و خسرو فرمود که طبقی پر از مروارید نثار باربد کردند و آن را شادروان مروارید خواندند. (فرهنگ جهانگیری ). نام لحن دوازدهم است از سی لحن باربد، و آن اول شادروان نام داشت بواسطه آنکه در زیر شادروان این تصنیف را ساخته بود. روزی باربد همین تصنیف را بجهت خسرو می نواخت خسرو را بسیار خوش آمد، فرمود طبقی مروارید بر سر باربد نثار کردند، بعد از آن شادروان مروارید نام نهاد. (برهان قاطع):
چو شادروان مروارید گفتی
لبش گفتی که مروارید سفتی .

نظامی .

شادکامه
کامروا:
از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود
بودند خلق زو بهمه وقت شادمان .

منوچهری .

شادلی
منسوب است به قریه شادله . رجوع به شادله و شاذلی شود.
شادمهنه
دیهی است از دهستان دربقاضی ، بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 12 هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه ای ، آب و هوای آن معتدل ، سکنه آن 331 تن است . آب آن از قنات ، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شادی آوردن
تولید شادی کردن . ایجاد طرب کردن:
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد.

حافظ.

شادروز
نیکروز. خوشبخت . کسی که روزش شاد است:
یکی نامجوی و دگر شادروز
مرا بخت بر گنبد افشاند گوز.

فردوسی .

شادکامه کردن
خندیدن به مصیبت و تشویش دیگران . (شعوری ). خشنود شدن از رنج و آزار دیگری . (ناظم الاطباء): اشمات ; شادکامه کردن دشمن . (مصادر زوزنی ).
شادلیه
فرقه صوفیه اسکندریه . ابوالحسن شاذلی استاد آن طایفه است . رجوع به شاذلیه شود.
شادن
آهوبره مستغنی از مادر. (منتهی الارب ). آهو بره بی نیاز شده از مادر که سرون برآورده باشد. (دهار). بچه آهو. (غیاث ). آهو بره سرو برآورده . آهوبره که سروی وی برآمده باشد. ج ، شَوادِن . (مهذب الاسماء).
شادیاب
دیهی است از دهستان کاشمر، بخش بردسکن از شهرستان کاشمر، واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری بردسکن و 2 هزارگزی جنوب مالرو عمومی نیگنان بردسکن . جلگه ای و آب و هوای آن معتدل ، سکنه آن 223 تن است . آب آن از قنات ، محصولات عمده آن غلات ، میوه جات ، ابریشم و انگور و شغل اهالی آن زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شادریه
یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است: و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم ، چون مدینه ، و آن : شهرستان است و مهرین و شادریه و درام وقه و کهند و جار و همه اصفهان خوانده اند، وبعضی از آن خراب گشت چنانک حمزة الاصفهانی شرح دهد. (مجمل التواریخ و القصص ص 525). رجوع به سارویه شود.
شادکامی
خرمی . کامروایی . خوشحالی:
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
بشادکامی نزدیک شد نه مندوری .

جلاب بخاری (از لغت فرس ).

شادمار
مار بسیار باشد.
  • مار بزرگ را نیز گویند. (برهان قاطع). مصحف شارمار. (حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به شارمار شود.
  • شادناک
    مقابل غمناک . (آنندراج ). شادمان: و شادناک شود جان من به خدای زندگانی دهنده من . (انجیل لوقا باب 1 شماره 27 ترجمه دیاتسارون ص 12). و بسیاران در زایدن او شادناک شوند. (ایضاً ص 8). و رجوع به ص 14، 60، 208 همان کتاب شود.
    همان ابن یامین اسباط پاک
    ز دادخدایی همه شادناک .

    شمسی (یوسف و زلیخا).

    شادیاخ
    قریه ای ازقریه های بلخ ، (معجم البلدان ). در انساب سمعانی نام این قریه شادخ ذکر شده و چنین آمده است که در چهار فرسنگی بلخ واقع است و نسبت به آن شادیاخی است . رجوع به شادخی و شادیاخی شود.