جستجو

شاخ گوزن
کنایه از ماه نو. هلال . (برهان قاطع) (آنندراج ):
کرده در آن خرم قضا، جهد گوزنان چند جا
شاخ گوزن اندر هوا اینک نگونسار آمده .

افضل الدین خاقانی (از آنندراج ).

شاخ و شانه کشیدن
شاخشانه کشیدن . تهدید و تخویف . خط و نشان کشیدن .
شاداب دل
شادمان و خوشدل .(فهرست ولف ) :
بتنگی نداد ایچ سهراب دل
فرود آمد از باره شاداب دل .

فردوسی .

شاد جرده
از ضیعتها و دیه های رستاق خوی . (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 118).
شاخ شاخ شدن
انشعاب . تشعب . منقسم بشاخه های مختلف ، قسمت قسمت ، منشعب شدن . تشعب . (از نوادر لغات و تعبیرات معارف بهاولد چ فروزانفر): «ما همه نماز سپس تو می گزاردیمی مردمان میخواهندی تا شاخ شاخ شوندی .» (معارف بهاولد چ فروزانفر ص 279).
شاخ گیر کردن
شاخ بهم گیر کردن ;کنایه از شاخ بشاخ شدن . رجوع به شاخ بشاخ شدن شود.
شاداب شور
دیهی است از دهستان ریوند، بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری نیشابور، محلی جلگه و معتدل است . 63 تن جمعیت دارد. آب آن از قنات ، محصولات آن غلات و پنبه و شغل اهالی آن زراعت و کرباس بافی است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شادح
واسع. (اقرب الموارد). فراخ . (منتهی الارب ): کلاً شادح ;ای واسع; گیاه فراخ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
شاخ گیسو
کنایه از پاره ای موی است که یکجا در سر جمع شده باشد. (برهان قاطع). کنایه از پاره ای موی یکسو شده باشد و آن را به هندی لت گویند. (انجمن آرای ناصری ). جعد و حلقه های زلف و کاکل . (ناظم الاطباء):
ز هر سو شاخ گیسو شانه میکرد
بنفشه بر سر گل دانه میکرد.

نظامی (از انجمن آرای ناصری ).

شاخه
شاخ درخت . (ناظم الاطباء). فرع . غصن . شاخ . فنن . شغه . شغ.
  • شعبه . (ناظم الاطباء): شاخه رود. شاخه چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ .
  • فروع و جزئیات: ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز ازسپیده دمیدن دارند. (مقدمه التفهیم چ جلال همائی ص قسط و همین کتاب ص 69).
  • قرن و شاخ حیوان . جام شرابخواری که بشکل شاخ بود.
  • شراب آمیخته با گلاب . (ناظم الاطباء).
  • شاخ که مشک زباد را در آن نهاده میفروخته اند:
    آبی چو یکی کیسگکی از خز زرداست
    در کیسه یکی بیضه کافور کلان است .
    واندر دله بیضه کافور رباحی
    ده نافه و ده شاخگک مشک نهان است .

    منوچهری .

  • شادابی
    سیرابی . (آنندراج ). تری و رطوبت . (ناظم الاطباء). شادآبی .
  • تری و تازگی . (آنندراج ). طراوت:
    ز شادابی کام آن سرگذشت
    یکی شد بدریا یکی شد بدشت .

    نظامی .

  • شادخ
    ریزه نازک و تر و تازه .
  • کودک و جوان . (منتهی الارب ). غلام شادخ ; شاب . (اقرب الموارد).
    -امر شادخ ; کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال . (منتهی الارب ). مائل عن القصد. (اقرب الموارد).
  • شاخ شاخی
    منشعب .
    شاخل
    غله ای است که آن را به هندی ارهر گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). نام نوعی از غله است و نان از آن پزند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). اسم حبی ازحبوب ماکوله است . (فهرست مخزن الادویه ):
    میخوری تو گرچه الوان نعمت اندر خوان کس
    نان شاخل بهتر آید گر خوری بر خوان خویش .

    خاقانی (از فرهنگ جهانگیری ).

    شاخه آل ابوشهباز
    دهی از دهستان ام الفخر،بخش شادگان ، شهرستان خرمشهر، واقع در 8 هزارگزی شمال خاوری شادگان . راه اتومبیل رو ایستگاه گرگر به شادگان از آن میگذرد. دشت و گرمسیر و مالاریاخیز است . جمعیت آن 500 تن ، آب آن از رودخانه جراحی ، محصولات آن خرما و لبنیات و غلات و برنج و شغل سکنه آن زراعت و گله داری و صنایع دستی ، عبا و حصیر بافی است . راه آن در تابستان قابل عبور برای اتومبیل است . مردم آن از طایفه آل ابوغبیش اند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    شادار
    نام قصبه ای در آذربایجان : «اناد و ارجاق دو قصبه است در قبله کوه سبلان افتاده قصبه اناد فیروزبن یزدگردبن بهرام گورساسانی ساخت و در اول بعضی شادار و بعضی شاد فیروز خواندندی و ارجاق پسرش قبادبن فیروز ساخت هوای هر دومعتدل است و آب از کوه سبلان جاری باغستان نیکو و فراوان دارد و میوه و انگور و خربزه و جوز بسیار بود وقریب بیست موضع از توابع آنجاست حقوق دیوانیش هفت هزار دینار مقرر است .» (نزهة القلوب مقاله 3 ص 83).
    شادخو
    خوشحال . (آنندراج ). خوش و مسرور و خوشحال و شادمان و خرم . (ناظم الاطباء).
    شاخ شانه
    تهدید و تخویف . (برهان قاطع).
  • بمعنی خودنمائی نیز مستعمل شود. (آنندراج ).
  • کُنگر. دند. قسمی از گدایان باشد که شاخ گوسفند بر دستی و شانه گوسفند بردستی دیگر بگیرند و بر در خانه و پیش دکان مردمان ایستاده آن شاخ را بر شانه به عنوانی بکشند که از آن آواز غرغری ظاهر گردد تا مردمان آن صدا را شنیده به آنها چیزی بدهند و اگر اهمال در دادن واقع شود کاردی کشیده اعضای خود را مجروح سازند و اکثر و اغلب آن است که کارد به دست پسران خود بدهند که این کار بکنید تا صاحب خانه و خداوند دکان از این عمل شنیع وحشت و نفرت نموده به آنها چیزی بدهند... اکنون اگر کسی از کسی خواهد، میسر نگردد و گوید که چون حاجت من بر نمی آری من خود را خواهم کشت بطریق تمثیل گویند که شاخ شانه می کشد. (فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به کنگر و دند و لغت محلی شوشتر (نسخه خطی ) شود:
    رندان ز شاخشانه مردم چه درهم اند
    کرد آنچه محتسب به ظهوری عسس نکرد.

    نورالدین ظهوری (از آنندراج ).

  • شاخ مرجان
    تکه یا شاخه ای از مرجان . رجوع به مرجان شود.