جستجو

شاخ گذاشتن
در زبان تکلم آزاردادن . (فرهنگ نظام ).
  • در زبان محاوره با پرگویی مزاحم کسی شدن و مصدع گشتن . (فرهنگ نظام ).
    -شاخ گذاشتن در جیب کسی ، زیربغل کسی ; در زبان محاوره کنایه از تعریف کسی را کردن برای فریب دادن او. (فرهنگ نظام ).
  • شاخوره
    (از شاه کوره ). شاخور. تنور. کوره . (ناظم الاطباء). داش خشت . کوره آجر و سفال پزی . (شعوری ).
    شادآرام
    نام عقل سپهر آفتاب است . (انجمن آرا) (آنندراج ). از لغات دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر شود.
    شادبهر
    خوشحال . (فرهنگ جهانگیری ). کسی که از تمتعات دنیوی بهره وافر داشته باشد. (آنندراج ):
    یکی روز فارغ دل و شادبهر
    برآسوده بود از هوسهای دهر.

    نظامی .

    شاخ سوخته
    قرن محرق. در داروهای چشم بکار است . (یادداشت مولف ).
    شاخ گرای
    شاخ جنبان . شاخ پیچان . گراینده شاخ:
    همه خرطوم دار و شاخ گرای
    گاو و پیلی نموده در یکجای .

    نظامی .

    شاخ و شانه
    ظاهراً قسمی از آلات موسیقی بوده است:
    اسباب معاشرت مهیا
    از لوح و کمانه و چغانه
    طنبور و کتاب و نرد و شطرنج
    چنگ و دف و نای و شاخ و شانه .

    انوری .

    شادآمدن
    خوش آمدن . (فهرست ولف ):
    دو بیجاده بگشاد و آواز داد
    که شاد آمدی ای جوانمرد راد.

    فردوسی .

    شادبهر و عین الحیوة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی شادبهر و عین الحیوة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    شاخسینی
    (ظاهراً از شاه حسینی ). سینه زنان که با قمه سرهای خود را به عاشورا می شکافتند و خون روان میکردند. (یادداشت مولف ).
    شاخ گستر
    گستراننده شاخ . (فهرست ولف ):
    کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
    شد آن شاخ گستر نیازی درخت .

    فردوسی .

    شاخ و شانه کش
    کسی که شاخ و شانه کشد. شاخشانه کش . تهدید کننده . رجوع به شاخ و شانه کشیدن شود.
    شاداب
    سیراب . پرآب . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ). آبدار. شادآب:
    که دیدم ده و دو درخت سهی
    که رسته ست شاداب با فرهی .

    فردوسی .

    شادبهمن
    کوره ای در کنار دجله که طسوج میسان و طسوج دشت میشان یا ابله و طسوج ابزقباد جزو آن است . (از معجم البلدان ).
    شاخ شاخ
    پاره پاره . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شعوری ). به درازا همه جا دریده . جداجدا به درازا. ریش ریش . چاک چاک . لخت لخت . تارتار. قطعه قطعه . پارچه پارچه . تکه تکه . و رجوع به شاخ شود:
    چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آن حسرت
    که موی دیدم شاخی سپید در شانه .

    مسعودسعد.

    شاخ گل
    کنایه از معشوق. (غیاث اللغات ):
    ز شوخی های ناز آن شاخ گل در خانه میماند
    به دلها خارخار جلوه مستانه میماند.

    میرزارضی دانش (از آنندراج ).

    شاخ و شانه کشی
    تهدیدو تخویف . رجوع به شاخشانه و شاخ و شانه کشیدن شود.
    شاداب جعفرآباد
    دیهی است از دهستان ریوند، بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری نیشابور. جلگه ای و معتدل است . 297 تن جمعیت دارد. آب آن از قنات ، و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    شادتگین خانی
    از اجله امرای دربار خوارزمشاه که پس از شکست سپاهیان البتگین به دست امیرنصر سپهسالار سلطان محمود غزنوی گرفتار شد. وی باالبتکین در قتل خواهر سلطان محمود شرکت داشت و پس از فتح خوارزم و گرفتاری ابوالحارث محمدبن مامون خوارزمشاه به قتل رسید. (تاریخ دیالمه و غزنویان چ عباس پرویز ص 414 و 415). از سالاران خوارزمشاه بوالعباس مامون بن مامون (مامونیان ): و آخر البتگین بخاری و خمارتاش شرابی و شادتگین خانی را که سالاران بودند و فساد ایشان انگیختند بگرفتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 678).
    شاخشاخ
    نغمه های بلبل . (ناظم الاطباء). آوای عندلیب . (شعوری ).