جستجو

سایز
اندازه .
سایه خشک
خشک شده در سایه (مرکب ).
  • کشمش سبز که در سایه خشک کنند و بدان سایه خشک گویند. (مولف ).
  • ستاییدن
    ستایش کردن .
    سخره گیر
    1 ـ کسی که مردم را به بیگاری می گیرد. 2 ـ کسی که به زیر دستانش سخت می گیرد.
    سایه شکن
    شکننده مذهب ظلمت یعنی کفر وزندقه . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ).
  • روشن کننده . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ):
    سایه پرستی چو کنی همچو باغ
    سایه شکن باش چو نور چراغ .

    نظامی .

  • سبیل راندن
    انفاق کردن ، مالی یا چیزی را به نیت بخشیدن .
    ستبر روی
    بی شرم .
    سخریه
    ریشخند، استهزاء.
    سایه گرفتن
    پناه بردن .
    ستره
    آن چه که بدان پوشیده شوند. ج . بستر.
    سایه آمیز
    مجازاً، ناخالص .
    سترونی
    نازایی .
    سخنرانی
    1 ـ نطق کردن ، خطبه خواندن . 2 ـ جایی که در آن گروهی برای شنیدن سخنان سخنران حاضر می شوند.
    سایه افکندن
    سایه گستردن . اظلال . (تاج المصادر بیهقی ):
    کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
    باغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند.

    منوچهری .

    ستمکار
    ظالم . (شرفنامه ). متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). ستمگر. ستمگار. غشوم . (منتهی الارب ) (ملخص اللغات ). جائر. (منتهی الارب ) (دهار). باغی . (ربنجنی ):
    تا روز پدید آید و آسایش گیرد
    زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره .

    خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 438).

    سدره نشین
    کنایه از: فرشته مقرب .
    سبابه
    دومین انگشت ، انگشت اشاره .
    سپاه سالاری
    فرماندهی قشون .
    ستن آوند
    = ستناوند. استوناوند. ستاوند. ستافند: 1 ـ بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود. 2 ـ بالاخانه . 3 ـ صفه بلندی که سقف آن را بر ستونی افراشته باشند.
    سپاه شدن
    جمع آمدن .