جستجو

سیه پیسه
سیاه پیسه . آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد:
این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال
کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال .

ناصرخسرو.

سیه روئی
سیه روی گشتن:
سیه روئی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشدواللّه اعلم .

شیخ محمود شبستری .

سینه زن
کسی که در عزا و مصیبت بر سینه خود میزند و نوحه گری مینماید. (ناظم الاطباء). آنکه در ایام عزاداری در جزو دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (بعلامت سوگواری ). (فرهنگ فارسی معین ).
سینه مال
لبریز سینه . مالامال سینه:
ای دریغا صادقان گرم رو در راه دین
تیر ایشان دیده دوز و عشق ایشان سینه مال .

سنایی .

سیورغتمش
(681 - 691 ه' . ق.). جلال الدین سیورغتمش از سال 680 ه' . ق. در کرمان به استقلال بحکومت پرداخت بدستور پادشاه خاتون خواهر وی به قتل رسید. (تاریخ مغول تالیف عباس اقبال ص 406). رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 200 و شدالازار ص 498 شود.
سیه تاب
رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیموو گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات ). آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند. (آنندراج ).
  • نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر ومانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است . (آنندراج ). به سیاهی زده . سیاه گون . سیاه رنگ:
    ای بسا زر که سیه تابش کنند
    تا شود ایمن ز تاراج و گزند.

    مولوی .

  • سیه رود
    دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 719 تن سکنه . آب آن از رودخانه امیری و ارس . محصول آنجا غلات ، برنج ، پنبه ، توتون و سردرختی . شغل اهالی زراعت ، گله داری و کسب و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    سیه روز
    بدبخت . بی طالع. محروم . (ناظم الاطباء):
    چنین پنداشت فرهاد سیه روز
    که او را بود خواهد نیک آن روز.

    نظامی .

    سیه کردن چشم
    روشن کردن چشم . (غیاث اللغات ).
  • سرمه کشیدن و چشم را سیاه کردن . (یادداشت بخط مولف ).
  • سیه روزگار
    سیاه گلیم . (آنندراج ). بدبخت . سیه روز:
    بدست تهی میگشایم گره ها
    ز کار سیه روزگاران چو شانه .

    صائب (از آنندراج ).

    سیه کلان
    دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 582 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    سیه روی
    سیه رو. رجوع به همین کلمه شود.
    سیه کمر
    دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه . دارای 137 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت ، گله داری و راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    سیه زبان
    سیاه زبان . بدزبان . عیبگو.
  • کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات ). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تاثیر داشته باشد و او را سقسیاه نیز گویند. (آنندراج ):
    پیک بشارتی شد و اشک سفید پی
    سهم سعادت آمده آه سیه زبان .

    میرالهی (از آنندراج ).

  • سیه گر
    محیل ظالم . فاجر:
    زآنکه این مشتی دغل باز سیه گر تا نه دیر
    همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب .

    عطار.

    سیه زبانی
    سیه زبان بودن:
    خط تیغ در قلمرو رخسار او گذاشت
    آخر سیه زبانی ما کرد کار خویش .

    صائب (از آنندراج ).

    سیه گری
    حیله گری . فریبگری:
    کرده اند از سیه گری خلقی
    با همه کس پلاس با ما هم .

    کمال الدین اسماعیل .

    سیه سار
    نهنگ که جانوری است مشهور و معروف در دریا. (برهان ). نهنگ زیرا که سرش سیاه میباشد. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تمساح و تساچه:
    سفله گردد ز مال و جاه سفیه
    که سیه سار برنتابد پیه .

    سنایی .

    سیه گلیم
    کنایه از بدبخت و سیه روز. (برهان ) (آنندراج ):
    دیو سیه گلیم بر آن بود تا کند
    همچون گلیم خویش لباس دلم سیاه .

    سوزنی .

    سیه ستاره
    بدبخت . بداقبال . بدطالع:
    زآن شیفته سیه ستاره
    من شیفته تر هزار باره .

    نظامی .