جستجو

سازشکار
سازش کننده . سازگار. سازوار. سازنده با دشمن . ساخت و پاخت کننده . زد و بند کننده . بند و بست کننده . تبانی کننده . توطئه کننده . رجوع به سازش شود.
سالخرد
کم سال ، کم سن .
سازوبرگ
تجهیزات ، ابزار و آلات .
ساحره
مؤنث ساحر. زن جادوگر. ج . ساحرات ، سواحر.
سالگرد
زمانی از سال که یک یا چند سال از واقعه ای گذشته باشد.
ساختار
1 ـ چگونگی ساختمان چیزی . 2 ـ ترتیب اجزا و بخش های یک جسم .
ساسات
دریچه کوچکی است در دستگاه کاربوراتور در جلوی لوله هوا. معمولاً ه نگام روشن کردن ماشین اگر بنزین موجود در کاربوراتور تبخیر شده باشد ساسات را می کشند و بعداً موتور را روشن می کنند.
ساختارگرایی
1 ـ نظریه ای که در آن روابط انسانی بیش تر با نمادگرایی منطقی تفسیر و توجیه می شود. 2 ـ شیوه تجزیه و تحلیل زبان براساس توصیف ویژگی های ساخت و نظام آن .
سامبا
رقص پر شور و پرتحرک برگرفته از رقص محلی برزیل .
ساختکاری
آماده کردن . بسغدن . بسیجیدن . آراستن . تجهیز سپاه بقعاء ذی القصة، موضعی است که ابوبکر برای ساختکاری لشکر اسلام در آنجا رفت . (منتهی الارب ). ساخته کاری .
ساعده
1 ـ شیر بیشه . 2 ـ بازوی چرخ چاه . 3 ـ مجرای آب به سوی نهر یا دریا؛ سواعد.
سامعه
1 ـ گوش . 2 ـ قوه شنوایی .
ساغرکش
شرابخوار. (آنندراج ). کسی که ساغر می نوشد. (استینگاس ). ساغرپیما. ساغرزن . ساغرگیر. ساغرنوش . باده خوار. باده گسار. باده کش . باده نوش . باده پرست . باده پیما. پیاله نوش . می کش . می نوش . میخوار. میگسار. شرابخوار. قدح پیما. قدح نوش:
بت ساغرکش من تا بشد از مجلس انس
آبروی قدح و رونق خمّار برفت .

خواجو (دیوان ص 398).

ساخته آمدن
آماده شدن .
ساغرکشی
ساغر خوردن . (آنندراج ) (استینگاس ). باده کشیدن . جام کشیدن . می کشیدن . ساغر زدن . ساغر نوشیدن . باده پیمودن . باده نوشیدن . باده خوردن . صراحی کشیدن . پیاله زدن . پیاله کشیدن . پیاله نوشیدن . پیمانه زدن . پیمانه کشیدن . شراب زدن . شراب خوردن . شراب نوشیدن . می زدن . می خوردن . می نوشیدن:
گرباده می نگیرم بر من مگیر جانا
من خون خورم نه باده من غم کشم نه ساغر.

خاقانی .

سامورایی
جنگجوی حرفه ای متعلق به طبقه آریستوکراسی نظامی در ژاپن قدیم .
سافله
مقعد.
سانترالیسم
مرکزگرایی ؛ نوعی نظام حکومتی که در آن همه امور کشور از یک مرکز رهبری می شود، نقطه مقابل کشورهایی که به صورت فدرال یا حکومت های ایالتی و ولایتی اداره می شوند.
ساخره
1 ـ مؤنث ساخر. 2 ـ کشتی باد موافق یافته : ج . سواخر.
سانتروزم
یکی از اندامک های درون یاخته ای که در تقسیم سلولی فعالانه شرکت می کند، میان تن . (فره ).