سینه صاف
صادق. پاکدل و راست . (ناظم الاطباء). کنایه از آدمی بی نفاق. (آنندراج ).
سیه خانه آبنوسی
کنایه از نایی است که آنرا از چوب آبنوس ساخته باشند و نوازند.(برهان ) (آنندراج ). نای . (فرهنگ رشیدی ):
سیه خانه آبنوسین نای
بنه روزن و ده نگهبان نماید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 129).
سینه پیچیدن
به تنگ آمدن . تنگ آمدن سینه:
نداند کسی غیر ارباب فکر
که چون سینه می پیچد از تاب فکر.
ظهوری (از آنندراج ).
سینه کباب
عاشق و رنجور و دردمند. (ناظم الاطباء). مراد سینه چاک . (آنندراج ).
سیوان دره
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران . دارای 310 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و رود محلی . محصولات آنجا غلات ، لبنیات ، میوجات ، قلمستان ، شیرخشت و عسل . شغل اهالی زراعت ، گله داری و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سیه دانه
شونیز. (دهار). رجوع به سیاه دانه شود.
سینه تاب
چیزی که سینه را گرم کند.(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ):
چو آب خضر سیه پوش شد محیط شراب
ز بس که سوخت درین دشت سینه تاب نفس .
صائب (از آنندراج ).
سینه کردن
تفاخر کردن . فخر نمودن . (برهان ). کنایه از تفاخر کردن . (آنندراج ):
چو زپهلوی غمت دل نخورد جز جگری
تو مکن سینه که چون من نبود دلداری .
رفیعالدین لنبانی .
سیوب
ج ِ سیب . (دهار) (اقرب الموارد).
مال پنهان کرده در زمین ، سیب یکی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سیویست
ناآگاهی و ناآگاه بودن و به عربی غفلت خوانند. (برهان ). غفلت . عدم آگاهی . تغاقل .بی خبری . (ناظم الاطباء). رجوع به سویست و سویس شود.
سیه درون
سیه دل . بدخواه . (ناظم الاطباء). سیه دل . تاریک دل . سیه جگر. رجوع به سیه دل و سیاه دل شود.
سینه تنگی
به مرض ضیق نفس دچار شدن . آسم . رجوع به آسم شود.
سینه کش
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج ) (بهار عجم ). آنکه به سینه راه رود:
چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید
شوکت شده از بس که گران بار نگاهم .
محمد اسحاق شوکت (از آنندراج ).
سیه دست
مردم بخیل .
رذل . شوم . نامبارک . (برهان ) (آنندراج ):
جره بازی بدم رفتم به نخجیر
سیه دستی زده بر بال مو تیر
بوره غافل مچر در چشمه ساران
هر آن غافل چره غافل خوره تیر.
باباطاهر.
سینه چاک
کنایه از عاشق دلسوخته . (آنندراج ). دلسوخته . (فرهنگ فارسی معین ):
حسنش از خط عالمی زیر و زبر دارد هنوز
سینه چاکان چون قلم در هر گذر دارد هنوز.
صائب (از آنندراج ).
سینه کشیدن
کنایه از قوت نمودن و زور کردن . (برهان ) (آنندراج ). قوت کردن . زور نمودن . (فرهنگ فارسی معین ).
کنایه از خوشوقت شدن . (انجمن آرای ناصری ). سینه بر روی زمین مالیدن رفتن را.
سیوح
رفتن در زمین جهت عبادت . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
(اِ) ج ِ سیح . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به سیح و سیحان شود.
سیه بادام
کنایه از چشم سیاه خوبان . (آنندراج ). چشم معشوق. (غیاث اللغات ).
-سیه بادام افشاندن ; رسمی است در ولایت که بر تابوت مرده بادامها را سیاه کرده می افشانند. (غیاث اللغات ).
سیه دل
کینه ور. (آنندراج ). بدخواه . بداندیش . بدکردار. (ناظم الاطباء):
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش .
خاقانی .
سینه خستن
مجروح کردن سینه . ناراحت کردن:
کی تارک فرشیان نسوزیم
کی سینه عرشیان نخستیم .
صائب (از آنندراج ).