سیه گلیمی
بدبختی . سیه روزی . بی دولتی . مفلسی:
ز روز و شب شده ام سیر چون به پیش دلم
سیه گلیمی شب همچو روز شد پیدا.
مجیرالدین بیلقانی .
سیه سر
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان ). آدمی . (فرهنگ رشیدی ):
سیه سر را قضا بر سر نبشته ست
گنهکاریش در گوهر سرشته ست .
(ویس و رامین ).
سیه سران
دهی است از دهستان علمدار گرگر بخش جلفا شهرستان مرند. دارای 1452 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات ، حبوبات و پنبه . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سیه مست
بدمست . بسیار مست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سیاه مست . طافح . رجوع به سیاه مست شود.
سیه سرو
نوعی از سرو و آنرا سرو سیاه گویند. (آنندراج ).
سیه مغز
کسی را گویند که سودا بر مزاجش غلبه کند و خلل دماغ داشته باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
سیه سنبل
سیسنبر است و آن سبزی باشد میان پودنه و نعناع . (آنندراج ) (برهان ). ریحانی است خوش بو که دفع زهر عقرب کند و معرب آن سیسنبر است . (فرهنگ رشیدی ):
نیشی که بزد عقرب زلفت بدل من
زهرش به سیه سنبل خط تو دوا یافت .
اورمزدی (از فرهنگ رشیدی ).
سیه منصور
دهی است از دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه . دارای 289 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سیه شدن
تاریک شدن:
چون شب دین سیه و تیره شود فاطمیان
صبح مشهور و مه و زهره ستاره ی سحرند.
ناصرخسرو.
سیه مو
سیه موی . کسی که موهای سر و روی او سیاه باشد. (ازناظم الاطباء). مجازاً، جوان:
جهان شده فرتوت چو پاغنده سدکیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش .
بوشعیب .
سیه فام
سیاه فام . سیه رنگ:
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.
سعدی .
سیه مویی
موی سیاه داشتن:
از جوانی بود سیه مویی
وز سیاهی بود جوان رویی .
نظامی .
سیه قلم
نقش تصویری که رنگآمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس و زمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و آن خاصه فرنگ است .
معشوق سبزفام . (آنندراج ):
حق را چه تلف شود کرم ها
در هنداز این سیه قلم ها.
درویش واله هروی (از آنندراج ).
سیه ناب
دهی است از دهستان اوچان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 1920 تن سکنه . آب آن از اوچان چای . محصول آنجا غلات ، یونجه و شغل اهالی گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سیه نامگی
طمع و بدکرداری . فسق و فجور. (ناظم الاطباء).
سیه کار
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان ) (آنندراج ). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات ). فاسق فاجر و ظالم . (فرهنگ رشیدی ):
سپیدکار و سیه کار دست و زلف تواند
تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزه ماه .
سوزنی .
سیه نامه
کنایه از مردم فاسق، فاجر، گنهکار و بدکاره . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از غیاث ):
مگرکین سیه نامه بی صفا
بدوزخ رود لعنت اندر قفا.
سعدی .
سیه کاری
کنایه از ظلم و شوخی . (آنندراج ) (غیاث ):
در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چوصبح
پس سپید آید سیه خانه به شب ماوای من .
خاقانی .
سیهوع
باد سخت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
سیه کاسه
کنایه از مردم بخیل ، رذل ، گرفته ، سفله و ممسک . (برهان ). بخیل و ممسک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ):
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
بوالمثل بخاری .