جستجو

ذوی القرابات
ج ِ ذوالقرابة. نزدیکان . کسان . خویشان . خویشاوندان .
ذومعنیین
خداوند دو معنی . صاحب دو مراد. دارای دو مقصود و منظور. ذووجهین . (کلمة. کلام ).نزد بلغاء آن است که لفظ مشترک مشتمل بر دو معنی تام باشد و آن هر دو معنی یا حقیقی باشند یا مجازی ویا یکی حقیقی و دیگری مجازی و هر دو معنی مراد متکلم باشد. و اگر لفظ مشترک مشتمل بر زیاده از دو معنی باشد آنرا ذوالمعانی گویند. مثال ذومعنیین . شعر:
بهر اندیشه چندان ریختم در
که کرده عالمی را گوشها پر.
گوشها دو معنی حقیقی دارد یکی جمع گوش دیگری جمع گوشه . و هر دو معنی تام و مراد متکلم است . مثال ذوالمعانی . شعر:
چو برق میگذرد پیش چشم ما خندان
بدان نظر که ز ما چشمها روان دارد.
لفظ چشمها سه معنی دارد. یکی آنکه گریان گردد. دوم آنکه جویها روان گردد. سوم آنکه از حیرت چشمها رود. و هر سه معنی مراد متکلم است . و ذوالمعنیین غامض تعریف این تعریف ذوالمعنیین است الا آنکه اینجا یک معنی بلغت دیگر است . مثاله ، شعر:
بر سر آب بوده ایم که شاه
ناگهان [در] رسید بر سرما.
لفظ ما در فارسی جمع متکلم است و در عربی بمعنی آبست . و هر دو معنی مراد متکلم است مثال دیگر. شعر:
پایمردی او ز عظم صفات
زده اینک به روی عزی لات .
لات در عربی نام بتی است و در هندی لگد را گویند. و هر دو معنی مستقیمند. کذا فی جامع الصنایع. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
ذونم_رق
کندی . لقب نعمان بن یزیدبن شرحبیل بن یزیدبن امروءالقیس بن عمروبن المقصوربن حجر آکل المراربن عمروبن معاویة است . (تاج العروس ).
ذووجهین
دارای دو روی . دارای دو معنی .
  • نزد بلغا آن است که ترکیبی که از الفاظ مشترک بر حسب وضع باشد آن ترکیب مفید در غرض تمام باشد. و یا ترکیب از الفاظی بود که اطلاق هر لفظی در اصطلاح و استعمال بر دو چیز بود. و بنای آن ترکیب بر یک غرض تمام بود. و این صنعت عین ایهام است . الا فرق آنکه ایهام در یک لفظ است و ذووجهین در الفاظ و مستفاد از ترکیب . و اگر بتمهید مقدمه موید گردد زیباتر آید بر حسب وضع. مثاله ، شعر:
    بمیدان نگر هست گنبدکنان (؟ )
    کمیتی که او جوش بسیار دارد.
    غرضی که بنای بیت بر آن است آن است که در میدان نگر یعنی ساغر را نگر. گنبدکنان یعنی حباب بر می آرد آن کمیتی که سخت میجوشد. و غرض دوم که بنای بیت بر آن نیست آن است که در میان میدان که جای جولانگری اسبان است خاستها میکند. آن اسب کمیت که جوش بسیار دارد. مثال طریق دوم بر حسب اصطلاح شعر:
    پیر نورانی صبح آنرا که گفتی صادق است
    مهر خود را بر همه آفاق روشن میکند.
    این بیت دو معنی دارد. و مقید دو غرض است . اما غرضی که بنای بیت بر آن است اینکه پیر نورانی صبح آن صبح که او را صادق گفتی آفتاب خویش را بر همه جهان تابنده کند غرض دوم منافی آن است که پیر نورانی صبح آن پیر که او را صادق گفتی شفقت خود بر همه جهانیان پیدا میکند. و این غرض مستفاداز لفظ نورانی و صادق و مهر و روشن که اطلاق این الفاظ هم بر پیری درست آید و هم بر صبح . کذا فی جامع الصنایع.
  • ذوی الاضلاع
    خداوندان برها و پهلوها. خداوندان دنده ها.
    ذوی القرابة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذوی القرابة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذومغفرة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذومغفرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذونملة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذونملة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذووداد
    خداوند دوستی . دوستار. دوستدار:
    گفت صد خدمت کنم ای ذووداد
    دست بر دو چشم و بر سینه نهاد.

    مولوی .

    ذوی الاظلاف
    سم شکافتگان چون گوسفند و گاو و مانند آن . زنگله داران .
    ذوی القربة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذوی القربة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذومقار
    احمدبن زیدبن سددبن حمیرالاصغر. نام ملکی از حمیر.
    ذونواس
    نام یکی از اصحاب کهف .
    ذووضع
    که قابل وضع است . (فلسفه ) . کم ذووضع: و اما قسمت کم بوجه دوم : چنان بود که گویند: کم ذووضع باشد یا غیر ذی وضع. و وضع به سه معنی بکار دارند: یکی هر چه قابل اشارت حسی بود گویند آنرا وضعاست . و به این معنی گویند نقطه را وضع باشد: و وحدت را وضع نبود، یعنی نقطه قابل اشارت بود، و وحدت از آن روی که وحدت باشد نبود. دوم هرچه آن را وجودی قاربالفعل بود و اتصال و ترتیبی ، چون اجزاء او را با یکدیگر نسبت دهند آنرا وضع خوانند مثلاً گویند: مربع را وضعی است که ضلع او با زاویه او بر چه نسبت باشد.و زاویه او با ضلع برچه نسبت ، و این وضع بحقیقت ازمقوله اضافت بود. سوم هر چه آنرا اجزائی بود، و اجزاء آنرا با یکدیگر و با جهات عالم نسبتی بود و جمله را بسبب این نسبت هیاتی لازم شود، و این هیات را وضع خوانند. و این وضع خود مقوله ای است به انفراد چنانک یاد کرده شد و غرض در این موضع وضع است بمعنی دوم که بعض کمیات را عارض شود. پس کم ذووضع یا خط بود یا سطح یا جسم و غیرذی وضع قارالذات بود یا نبود، اگرقارالذات بود عدد بود و اگر غیر قارالذات بود زمان بود. و عدد را وضع نیست بسبب آنک اتصال ندارد، و زمان را به سبب آنک قار نیست . (اساس الاقتباس صص 41-42).
    ذوی الاًّکال
    ذووالاًّکال . مهتران قبیله که چهارم حصه غنیمت بهر خودگیرند. (از منتهی الارب ). و رجوع به ذووالاًّکال شود.
    ذوی القربی
    ج ِ ذوالقربی . نزدیکان . کسان . خویشان . خویشاوندان .
    ذومقراطیس
    ذیمقراطس . فیلسوف یونانی . وی در مائه پنجم پیش از میلاد می زیست . او دائم بدیوانگی بشر میخندید چنانکه هراقلیطس بر آن می گریست . وی می گفت که جهان مرکب از ذرات بی شماری باشد که در خلاء بحرکت است . ابن القفطی در تاریخ الحکماء گوید: فیلسوف یونانی صاحب مقاله در فلسفه . وی برای افاده این فن در یونان متصدر زمان خویش بود و در مدارس علوم یونان آراء او مذکور و مشهور بود. مترجمین و نقلة ذکر او را آورده و اقاویل وی رانقل کرده اند. و اوست که گوید اجسام مرکب از اجزاء لایتجزی باشند و در این معنی او را تالیفی است که مترجمین در اول بسریانی و سپس بعربی آورده اند. و رسائل ذیمقراطیس نیکو و مهذب است و ابن جلجل گوید: او بزمان سقراط می زیست و نسبت وی رومی آغریقی است - انتهی .
    صاحب حبیب السیر او را معاصر بهمن بن اسفندیار گفته است . (جزء دوم از ج 1 ص 61 و 72) و ابن البیطار در مفردات از ذیمقراطیس نامی روایت آرد از جمله در کلمه سلخ الحیة ودر کلمه صوف و لکلرک مترجم فرانسوی ابن البیطار درکلمه سلخ الحیة آنرا دیمکراتس (ذیمقراطیس ) و در کلمه صوف دیمو کراتس نقل کرده است . و معلوم نیست که این کس ذیمقراطیس معروف قائل بجزء لایتجزی یا ذیمقراطس فیثاغورسی و یا ثالثی است که طب و گیاه شناسی میورزیده و کتاب او در دست ابن البیطار بوده ولکن آن کتاب به اروپائیان نرسیده است . واللّه اعلم . در ترجمه نزهة الارواح آمده است : ظهور ذیمقراطیس به زمان بهمن بن اسفندیار بود و صاحب مقالات و آدابی است که در کتب حکما مدوّن است و گویند او گفت اگر بمن گویند مبین چشمها را بر هم می نهم و اگر گویند مشنو گوشها میگیرم و اگر گویند مگوی لب فرو میبندم لکن اگر گویند مفهم آن نتوانم ، چه این یک در اختیار من نباشد. و مرحوم دُرّی در حاشیه کتاب میگوید وی همیشه بشاش بود و مردم بلد او از این رو او را دیوانه گمان بردند و بقراط رابعلاج وی مامور کردند و او به وی خوردن شیر تجویز کرد چون شیر بیاوردند گفت این شیر بزی سیاه و جوان است و چون تحقیق کردند چنان بود که او گفته بود و بقراط از فراست او در عجب شد و دیری با او در علوم حکمیةبحث کرد از آن پس بقراط گفت همشهریان وی دیوانه اند نه او. (نقل بمعنی از ترجمه نزهة الارواح ).
    ذونوسان
    خداوند ناوش . آنکه چون ناو ایستاده بر جای جنبد.
    ذوی الالباب
    صاحب خردان . خردمندان: و کتاب ذوی الالباب با لشکری گزیده از رجال تراکمه ... مرتب داشت . (وصاف ص 178).
    ذویب
    ابن حبیب بن حَلحَلة الخزاعی . صحابی است . او در فتح مکه در رکاب رسول صلوات اللّه علیه و سلم بود وی تا زمان معاویة بزیست . و قبیصةبن ذویب پسر اوست و ابن عباس از وی روایت کند.