جستجو

ذیخدارت
رجوع به ذوخدارت شود. در عناوین زنان درزبان فارسی متداول است و این مصدر در کتب عربی دسترس یافت نشد: خدمت ذیخدارت علیه عالیه فلانة خانم ...
ذهب
زراندود کردن .
  • رفتن هوش از دیدن زر در کان . خیره شدن چشم از دیدن زر. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ناگاه درآمدن در کان و خیره شدن چشم از بسیاری آن .
  • رفتن . بشدن . شدن . گذشتن .
  • بردن . دور گردانیدن .
  • ذهلی
    منسوب است به قبیله ذهل بن ثعلبة. (سمعانی ).
    ذیاج
    ندیمی کردن .
    ذی خشب
    جایگاهی بمدینه . آنگاه که وفد بصره برای عزل عثمان بمدینه آمدند در آنجا مقام کردند. (حبیب السیر جزو4، ج 1 ص 173 س 1).
    ذهبان
    قریه ای است قرب بحرین بنزدیکی راحة در نواحی زبید که تا حرض یک روزه راه است .
    ذهلیین
    منسوب به قبیله ذهل : و قد ربع الذهلیین و اللهازم اثناعشر مرباعاً. و منهم : هانی بن قبیصةبن هانی بن مسعودبن المزدلف عمروبن ابی ربیعةبن ذهل بن شیبان الذی اجار عیال النعمان المنذر و ماله عن کسری و بسببه کانت وقعة ذی قار. (عقد الفرید ج 3 ص 310).
    ذیاد
    ذود. طرد.دفغ. تذوید. راندن . (تاج المصادربیهقی ). دور کردن .
    ذیب الارمن
    شغال . ابن آوی . رجوع به ذئب الارمن شود.
    ذهن
    فهم . دانست . عقل . دریافت . (منتهی الارب ). هوش . (قاضیخان بدر محمد دهار). خرد. زیرکی . فهم . (منتهی الارب ). تیزی خاطر. (منتهی الارب ). یاد و هوش . قوت درک . قوه مستعده اکتساب حدود و آراء. فهمیدگی . (غیاث ). قدرت مدرکه . (غیاث ). زکن . (زوزنی ). ذکاء. یاد. حفظ. یادداشتن . یادداشت قلب . (منتهی الارب ). روع . ج ، اذهان:
    نرود هیچ خطا بر دل و اندیشه تو
    کز خطا دور ترا ذهن و ذکای توکند.

    منوچهری .

    ذیار
    سرگین آمیخته بخاک که گاه فطام بر پستان ناقه مالند تا بچه از شیر خوردن باز ایستد.
    ذیبدوان
    نام قریه ای از قراء بخارا.
    ذیدخل
    ذیدخل بودن در کاری ; دخالت در آن داشتن . ذیدخل کردن کسی را در کاری ; دخالت دادن او را در آن کار.
    ذهبانی
    منسوب به ذهبانة بطنی از حضر موت . (از انساب سمعانی ).
    ذهنی
    منسوب بذهن . درونی . باطنی . عقلی . وجود ذهنی . مقابل وجود عینی و وجود خارجی
    -ذهنی شدن امری و مطلبی ; نیک در ذهن جای گرفتن .نیک بیاد ماندن . مرکوز ذهن ، مرکوز خاطر شدن . مرتکز ذهن و خاطر گردیدن .
    ذیاس قوریذس
    رجوع به ذیاسقوریذوس شود.
    ذیبدوانی
    منسوب بذیبدوان یکی از قراء بخارا. (از انساب سمعانی ).
    ذیدیمون
    قریه ای است به دو فرسنگ و نیمی بخارا.
    ذیاسقوریذوس
    عالم اخلاقی از مردم یونان در مائة چهارم قبل از میلاد. شاگرد ایسقرطس . از وی قطعات دو کتاب او در دست است یکی بنام اعمال و اقوال منتخبه و دیگری موسوم به اخلاق اومیروس یا اخلاق پهلوانان اشعار اومیروس و در این کتاب دوم از اعمال مردان نامی ایلیاد و ادیسه آن قسمت ها را که میتواند قدوه و امام و سرمشق فضائل باشد گرد کرده است .
    ذیبل
    شهری بهندوستان بر کنار نهر سند. دیبل .