ذوی العلم
خداوندان دانش :و صلی اللّه علی محمد نبیه الهادی الی سبیل الجنان و آله و اولاده ذوی العلم و العرفان . (قصص الانبیاء ص 2).
ذومعدی
ابن مریم . یکی از ملوک حمیر.
ذونزل
بسیار باران . ابری نزل و ذونزل ; بسیار باران . (از تاج العروس ).
ذووثلة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذووثلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذوی العین
ج ِ ذوالعین هوالذی یری الحق ظاهراً و الخلق باطناً فیکون الخلق عنده مرآت الحق لظهور الحق عنده باختفاء الخلق فیه اختفاء المرآة بالصور. (تعریفات ).
ذومعلاق
مرد سخت خصومت که در حجت آویزد. (منتهی الارب ).
ذونسب
صاحب نسب .
صاحب اصلی شریف و نجیب:
گویم آنگاه بیارید یکی باده ناب
یاد باد ملکی ذوحسبی ذونسبی .
منوچهری .
ذووج
احمر ذووج ; سرخی سرخ . سرخ سیر. احمر ذریحیی . احمر قانی .
ذومعلقة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذومعلقة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذونفر
حمیری . یکی از بزرگان عرب که اسیر ابرهة بود و او عبدالمطلب را نزد ابرهة برد و شفاعت کرد. (تاریخ طبری ج 2صص 938 - 939).
ذوی الاذناب
دنباله داران : کواکب ذوی الاذناب . رجوع به ذوذنب شود.
ذونمر
موضعی به نجد از دیار کلاب .
ذووجوه
صاحب رویها. و فی الحدیث: القرآن ذلول ذووجوه فاحملوه علی احسن الوجوه .