جستجو

ذاقی الاسکندرانی
رجوع به ذافنی ... شود.
ذات رمح
قریه ای است به شام . (المرصع).
  • و ابرقی سپید بدیار بنی کلاب ، بنوعمروبن ربیعة را. (المرصع) (معجم البلدان ).
  • ذات غداةٍ
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذات غداةٍ در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذات میل
    قریه ای به شرقیه مِصر.
    ذاریات
    ج ِ ذاریة. بادهای برافشاننده . بادهای افشاننده . بادها که چیزها را ببرد.
    ذاقی الاسکندری
    رجوع به ذافنی شود.
    ذات روقین
    حرب ذات روقین ; جنگی سخت . داهیة ذات روقین ، داهیة عظیمة. بلای بد.
    ذات غسل
    ابن موسی گوید موضعی است میان یمامه ونباج و میان آن و نباج دو منزل است و آن در اول بنی کلیب بن یربوع را بود و سپس به بنونمیر منتقل گردید. و عمرانی آورده است که ذوغسل (؟ ) قریه ای است بنوامری القیس را در شعر ذی الرمّة آنجا که گوید:
    واظعان طلبت بذات لوث
    یزید رسیمها سرعاً و لینا
    انخن جمالهن ّ بذات غسل ٍ
    سراةالیوم یمهدن الکدونا.
    و ابوعبیداللّه سکونی گوید آنکس که از نباج به یمامه رفتن خواهد باید از اشی ّ بذات غسل رود و آن نخست بنوکلیب بن یربوع رهط جریر را بود و اکنون نمیر راست . و از ذات غسل تا امرة قریه ای است . و حفصی راست :
    بثرمداء شُعب ٌ من عقل
    و ذات غسل ٍ ما بذات غسل ِ.
    و بدانجا بستانی است که به ذات غسل معروف است .
    ذات نضائض
    ذات نَضیضَة; ابل ذات نضائض یا ذات نضیضة; تشنه . عطشان .
    ذاری
    نعت فاعلی از ذرء. آفریننده . (مهذب الاسماء). خالق. نامی از نامهای خدای تعالی .
    ذات سنة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذات سنة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذات فرض
    آنکه در ارث فریضه دارد، مقابل عاصب .
    ذات نکیف
    موضعی به ناحیت یلملم . (المرصع).
    ذات سوار
    زنی مجلّله و صاحب مکانت : لو ذات سوارٍ لطمتنی .
    ذات فرق
    و ذات فرقین . (اِخ ) موضعی است بنی سلیم را. (المرصع).
    ذات نوط
    رجوع به ذات انواط شود.
    ذاصبوح
    اسقنی ذاصبوح ; بیاشامان مرا صبوحی .
    ذاکر
    نعت فاعلی از ذکر. یادکننده . بیان کننده .
  • شریف .
  • ثناگوی . ثناگوینده:
    ذاکر فضل تو و مرتهن بِرّ تواند
    چه طرازی به طراز و چه حجازی بحجاز.

    منوچهری .

  • ذات شد
    رجوع بذات شَل شود.
    ذات فرقین
    پشته ای است میان بصره و کوفه در بلاد تمیم .