جستجو

ذات مال
خداوند مال (زن ). زن مالدار. زنی توانگر. زن باخواسته .
  • (اِ مرکب ) دارائی . توانگری .
  • ذاقن
    نام قریه ای است به حلب . (منتهی الارب ).
    ذامل
    نامی از نامهای مردان عرب است .
    ذات عرش
    یکی از صد و ده دارات عرب است . رجوع به کلمه دور در لغت نامه های عرب شود.
    ذات مخارم
    عین ذات مخارم ; ای ذات مخارج .
    ذاجل
    ستمگر. ستمکار. ظالم . جائر.
    ذام والسام
    (ال' ...) از اتباع است . موت . مرگ، و در حدیث عایشة است که به یهود گفت : علیکم الذام و السام . والدام والسام نیز روایت شده است یعنی با دال مهملة.
    ذئار
    سرگین خاک آمیخته که بر پستان ناقه آلایند تا شتربچه شیر نمکد.
    ذاطة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذاطة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذباب العین
    مردم چشم . مردمک چشم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دهار).
    ذبحانی
    منسوب به ذبحان بطنی از رعین . (سمعانی ).
    ذامی
    شکار به تیر افکنده . مُذماة.
    ذئب
    گرگ. ذیب . سلق. ابوجعدة. سرحان . سید. اُویس . پچکم . ابوسرحان . کلب البر. ج ، اذوب ، ذئآب ، ذوبان .
    جالینوس فی الحادیة عشرة من مفرداته ، اما کبدالذئب فقد القیت انا منها مرارا فی الدواء المتخذ بالغافت النافع للکبد و لکنی لم اجرب ان هذا الدواء ازداد قوة بهذا الکبد. اذا قسته بالذی عملته حلوا من هذا الکبد. و قال فی الثامنة انی جربت کبدالذئب تجربة بالغة و ذلک بان یسحق و یسقی منه فی مثقال واحد مع شراب حلو فینتفع به من کل سوءمزاج یحدث للکبد من غیر آن یضر الحار او البارد لان منفعته بجملة جوهره فان کان بالعلیل حمی ظاهرة فالاجود ان یسقی بماء بارد. و قال فی العاشرة و اما زبل الذئب فقد کان بعض الاطباء یسقیه لمن کان به وجعالقولنج و یسقیه فی وقت هیجان الوجع و ربّما سقاه من قبل الوجع و خاصّة اذا کان ذلک الوجع یعرض لهم من غیر نفعةو رایت بعض من شرب هذا الزبل فلم یعرض له ذلک الوجعبعد ذلک فان عرض له فلم یکن بالشدید الموذی و کان ذلک الطبیب یاخذ من هذا الزبل دائما و انما یکون ذلک اذا تغذی الذئب بالعظام فکنت اتعجب من منفعته اذا عولج به المرض و کان ربما علقه علی المریض فینفعه منفعة عظیمة بینة و کان اذا سقاه لمن کان متقززاً و من به وجع القولنج فیخلط معه شیاء من الملح و الفلفل و ما اشبه ذلک من البزور و یجید سحقها و یسقیه بشراب ابیض لطیف و ربما سقاه بماء وحده و ربما علقالزبل علی فخذ الرجل الوجعة مشدوداً بخیط من صوف کبش قد افترسه ذئب و ذلک ابلغ فی المنفعة اذا وجد و اقوی فان عز هذا الصوف و لم یقدر علیه یاخذ سیورا من جلد اءًبل و یشد بها الزبل و یعلقها علی فخذ الرجل و اما انا فکنت اجعل من ذلک الزبل فی انبوب صغیر فی مقدارالباقلا و اتخذه من فضة بعروتین و اعلقه علی الوجع ولما جربت ذلک فی واحد من المرضی و نفعه استعماله استعملته فی عدة منهم بعد ذلک فنفعهم . خواص ابن زهر: الذئاب لاتاکل الاعشاب و الذئب من بین الحیوان لایاکل العشب الا عند مرضه کما تفعل الکلاب فانها اذا اعتلت اکلت عشبا من الاعشاب و ما خبث من الذئاب و فسد اصله اکل الناس و سائرها لایاکل الکلاب و ذکر الذئب و الثعلب من عظم لاکسائر الحیوان من عضل او عصب قال و ان علق ذنب ذئب علی معلف البقر لم تقرب الیه مادام معلقا علیه و لو جهدها الجوع . و ان بخر موضع بزبل ذئب اجتمع الیه الفار و زعموا ان من لبس ثوبا من صوف شاة قد افترسها ذئب لم تزل به حکة شدیدة مادام علیه معلقا او ینزعه و ان بالت امراءة علی بول ذئب لم تحبل ابدا و ان اخذت خصیته الیمنی و ذافتها بزیت و غمست فیه صوفة و احتملتها المراءة ذهبت عنها شهوة الجماع . قال و ان شرب صاحب الحمی العتیقة من مرارة الذئب وزن دانق مع عسل او طلاء اذهبها و عین الذئب تمنع من الصرع و لایقرب من علقت علیه شی من السباع و الهوام و اللصوص . «ابن سینا: و مرارةالذئب تمنع الشتنج والکزاز اللذین یتبعان جراحات العصب خصوصا من البرد و اذا سعط منها من به النزلات العظام نفعته . و من خواص ابن زهر: واذا نهش الذئب فرسا و افلت منه جاد سیره و سهل قیاده و سبق الخیل و شحمه ینفع من داءالثعلب و داءالحیة لطوخا. قال الجاحظ: ان دمی انسان فشم الذئب رائحةالدم منه قاتل علیه حتی یبلغ الیه فیاکله و لو کان اتمهم سلاحا و اشجعهم قلبا و اشدهم ثقافة قال و ان دفن راس ذئب فی موضع فیه غنم هلکت فی موضعها و ان علق فی برج حمام لم یقربه حیة و لاشی من الهوام التی توذی الحمام و ان کتب صداق فی جلد شاة قد افترسها ذئب لم یزل بین الزوجین اتفاق البتة و انیابه و جلده و عیناه اذا جمعت او حملها انسان معه غلب خصمه و کان محبوبا عند الناس . (ابن بیطار).
    حکیم مومن در تحفه گوید: ذئب را بفارسی گرگ و به ترکی قورد نامند حیوانی است معروف و مزاجش در سیم گرم و خشک و جگرش جهت امراض جگر بغایت نافع و با آب و شراب رافع استسقا و تبهای بارده و با سکنجبین جهت یرقان و با آب کرفس جهت سپرز نافع و [ با ] غافث مقوی افعال او است و قدر شربتش یک دانگ و سرگین او بسیار گرم و محلل قوی و بهترین او بسیار سفیدی است که با خشونت باشد و آشامیدن او تا یک مثقال با آب گرم و با شراب سفید و بدستور بافلفل و نمک جهت قولنج سریعالاثر است حتی تعلیق او و غرغره آن با عسل جهت خناق بلغمی بغایت مفید و بخور او باعث جمعیت موش در آن موضع و بول و خون او قاطع حمل زنان است شرباً و ضماداً و حمولا و بدستور خصیه او همین اثر دارد و قاطع شهوت ایشان است و ارسطو فرموده که یک مثقال خشک آن با آب ترتیزک جهت درد پهلو و سینه وباصعتر جهت درد تهیگاه موثر است و زهره او بقدر دانگی با عسل جهت تب ربع و قولنج و استسقا و یک نخود او با لطوخ جهت تقویت باه بی نظیر و بدستور طلای آن در این باب موثر است و رافع تشنج و کزاز و جراحت عصب و سعوط آن جهت نزلات عظیمه و با آب چغندر رافع حمرة چشم در همان ساعت است و با قلیلی مشک جهت صرع و اکتحال او با عسل جهت تیرگی چشم و نزول آب و ضمادش با ورس جهت بهق و برص و با ادویه مناسبه جهت تقشر جلد و داءالثعلب و درد مفاصل و قدر یک دانگ از شش خشک کرده او با شیر تازه جهت تب ربع و امراض شش بغایت مفید و پیه او جهت داءالثعلب و داءالحیه و ورم مزمن ویک قیراط از دماغ او با شیر مانع صرع و بخور موی اوسبب گریختن هوام و ضماد استخوان ساق محرق او که با ذکرش سوخته باشند جهت بواسیر و طلای موی محلول او به نوشادر محلل اورام و آویختن دنباله او در چراگاه باعث نفرت گرگ از آن مکان و پوشیدن پوست گوسفندی که گرگ گرفته باشد مورث خارش بدن و تعلیق هر دو چشم او مانع صرع و اذیت هوام و سباع و ددان و چون در پوست گرگپیچیده نگاه دارند جهت غلبه بر خصم و محبوبی در نظرخلق موثر و تعلیق کعب او بر زانو جهت رفع درد ریحی زانو و زحمت حرکات مفید و چون سر او را در خوابگاه گوسفندان دفن کنند گوسفندان از خوف هلاک شوند در صورتی که از تنفر محل گریزی نداشته باشند و چون در برج کبوتر گذارند مار و سایر موذی داخل نگردد و چون صداقنامه زن را بر پوست گوسفندی که گرگ گرفته باشد نویسند هرگز مابین زوج و زن الفت نباشد و چون دندان پیش او را در آن پوست پیچیده در منزلی دفن کنند باعث تفرقه اهل منزل گردد و گویند چون زهره او را لطوخ کرده مجامعت نمایند دیگری قادر بر جماع آن زن نگردد و گویند تا گرگ دیوانه نشود گوشت آدمی را نمیخورد. داود ضریر انطاکی در تذکرة آورده است : حیوانی است برّی و او مانوس نشود و اگر انس گیرد هم بتوحش بازگردد هر چند پس از مدتی دراز. و بهترین آن نزار و کم مو و صغیرالجثه آن است و آن گرم است در درجه سوم و خشک در درجه دوم و بهترین عضو گرگ کبد آن است چه آن برای همه امراض کبد سود بخشد و از استسقاء شفا دهد آنگاه که با شراب خورند و از حمی وقتی که با آب آمیزند و از یرقان زمانی که با سکنجبین مزج کنند و برای بیماری طحال بدانگاه که با آب کرفس مخلوط سازند و مراره آن شرباً در بیماری قولنج نافع باشد و در داءالثعلب و کلف و سائر آثار طلاء آن مفید است و شرب سرگین آن هم در قولنج سود بخشد و چون در پوست گوسفندی که گرگ دریده باشد بسته و بر ران راست آویزند نیز قولنج را نافعبود و با غافت فعل کبد او را قوت بخشد و فلفل و نمک عمل مراره او را قوی کند و پیه آن در بیماری داءالثعلب و مفاصل و نسا چون طلی کنند فایده دهد و چون بول او را زن بیاشامد یا با لته بخود برگیرد منع آبستنی کند و خصیه او نیز این خاصیت دارد و بخور موی آن هوام را براند و نره و استخوان ساق آن را چون بسوزندخاکستر آن ضماداً بواسیر را نافع باشد و چون موی آن را با نوشادر حل کنند و بر اورام طلی کنند محلل است و یک قیراط از مغز آن چون در شیر کرده بیاشامند در بیماری صرع اثر نیکو بخشد و از خواص او آن است که جزآنگاه که بیمار شود گیاه نخورد و به آدمی جز نوعی از آن که در مصر بصحراوی معروف است حمله نکند و بتواتر نزد ما ثابت شده است که وی آدمی را بکشد و آنگاه که بوی خون شنود بازنگردد تا کشته شود و آن جایگاه که جثه او را دفن کنند گوسپندان از آنجا نفرت کنند و اگر در برج کبوتر جزئی از وی را و بالخاصة دماغ او را بنهند مار بدان جا نزدیک نشود و چون قباله و صداقی را در پوست گوسفندی که گرگ دریده باشد نویسند هیچ سازواری میان زن و شوی پیدا نیاید و دندانهای گرگ را چون در خانه ای بخاک کنند مردم آن پراکنده شوند و چون گرگی را ذبح کنند و یکی از دو چشم آن برهم افتاده بود و آن چشم را بر کسی بیاویزند یا زیر وساده وی نهند خواب آورد و اگر چشم گشاده بود عکس آن اثر بخشد وچون در زانوی دردگین آویزند درد آن ساکن کند و سعوطمراره آن با آب چغندر در ساعت سرخی چشم ببرد و سده های مصفاة بگشاید و اگر بنره مالند و با زن بیارمند آن زن بدیگری میل نکند و چون سرگین وی بخور کنند موشان را جلب کند و مقدار شربت مراره آن تا یک دانگ و سرگین آن تا مثقالی است و گویند بدل آن سرگین سگ باشد.
  • خانه خرد.
    -اظفارالذئب ; چند ستاره خرد است در پیش ذئبان . و رجوع به فهارس ج 1 و ج 2 البیان والتبیین شود.
    -داء الذئب ; گرسنگی .
    -ذئب صحراوی ; گرگ آدمیخوار.
    -ذئب یوسف ; ماخوذ بگناه دیگری . گرگ دهن آلوده یوسف ندریده . سعدی .
  • ذباب الفرس
    نقطه سیاه درون حدقه اسب . مردمک چشم اسب .
    ذبحة
    ورمی باشد به هر دو جانب حلقوم ، درد گلو....
    ذان
    اسم اشاره قریب است . این دو مرد.
    ذئبان
    تثنیه ذئب . دو گرگ.
  • (اِخ ) نام دو ستاره است سپید و روشن واقع میان عوائد و فرقدین . و اظفارالذئب چند ستاره خرد است پیش ذئبان .
  • ذافان
    مرگ.
  • (مص ) مردن .
  • (ص ، اِ) زهر هلاهل و کشنده . الذِئْفان ، الذُوْفَان ، الذَیْفَان ، الذَیَفَان .
  • ذبابة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذبابة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذبذب
    شرم مرد. ذبذبة. نره . عورت مرد. فرج و ذکر. (دهار).
  • دفع. نگاهداشت .