جستجو

ذات حبیس
موضعی است به مکّه و بدانجاست کوه سیاه موسوم به اظلم . (المرصع).
ذات العذبة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذات العذبة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذات العیص
نام موضعی است . تغلبی گوید:
سالت عنهم و قد سدت اباعرهم
من ابین رحبة ذات العیص فالعدن .

(معجم البلدان ).

ذات اللظا
موضعی است از حرةالنار. و حرةالنار در میان وادی القری و تیما از دیار غطفان است . (المرصع).
ذات النعال
نام اسب زبیر.
ذات حج
آبی است در طریق مکّه به شام و گویند از تبوک حفار است .
ذات العرائس
موضعی است .
ذات العین
سلفینون . صریمةالجدی . عنبیة. فلومانن .
ذات المحمول
کبری . کبرای قیاس . مقابل ذات الموضوع که صغرای قیاس است .
ذات الودع
سفینه نوح . کشتی نوح .
  • اوثان . بتها. یا بتی بعینه .
  • کعبة. خانه کعبه ، از اینرو که بر پرده های وی ودَعه یعنی مورچه ها (مهره های بحری ) می آویختند.
  • ذات حص
    رحم ذات حص ّ. رحم محصوصة. رَحِم حاصةَ، رحم مقطوعه . خویشی گسسته .
    ذات العرار
    نام موضعی است در شعر و عَرار گیاهی است خوشبوی .
    ذات الغار
    چاهی است با آب بسیار و خوش به سه فرسنگی سوارقیة.
    ذات المداق
    دشتی است ببلاد بنی اسد.
    ذات الوسائد
    موضعی است بزمین نجد.
    ذات خلفین
    تَبَر دوسر. ج ، ذوات الخلفین .
    ذات خیم
    موضعی است میان مدینة و دیار غطفان . (معجم البلدان یاقوت ). جائی است به دیار غطفان . (المرصع). جایگاهی به مدینة. (المرصع).
    ذات عرق
    یاقوت گوید: ذات عرق مُهل یعنی میقات و احرام بستن گاه حاجیان عراق باشد و آن حدّ میان نجد و تهامة است . و بعضی گویند عرق کوهی است براه مکه و ذات عرق بدانجاست و اصمعی گوید قسمت مرتفع از بطن الرمّة تا خم های ذات عرق نجدباشد و عرقکوه مشرف بر ذات عرق بود و ساعدةبن جویة در شعر خود همانجا را اراده کرده است . آنجا که گوید:
    لمّا رای عرقا و رجع صوته
    هدراً کما هدرا لفنیق المصعب .
    و دیگری گوید:
    و نحن بشهب مشرف غیر منجد
    و لا متهم فالعین بالدّمع تذرف .
    و آن بدو منزلی مکه است .
    و ابن عیینة گوید: سالت اهل ذات عرق امتهمون انتم ام منجدون فقالوا: ما نحن بمتهمین و لامنجدین . یعنی شمایان از ارض تهامه باشید یا نجد گفتند از هیچیک . و ابن شبیب گوید ذات عرق از غور است و غور از ذات عرق باشد تا اوطاس و اوطاس بر سر راه است و نجد از اوطاس است تا قریتین . و برخی گفته اند: اول تهامة از جانب نجد، مدارج ذات عرق باشد. و یکی از اهل عراق گفته است :
    و نحن بسهب مشرف غیر منجد
    و لامتهم فالعین بالدمع تذرف .

    - انتهی .

    ذات مرةٍ
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذات مرةٍ در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذاخر
    نعت فاعلی از ذخر. فربه . فربی . سمین .
  • ذخیره کننده . دست پس دارنده . پستائی کننده . یخنی نهنده .
  • (اِخ ) نام مردی .