جستجو

دقمصه
دردسر، موجب دردسر.
دستلاف
پولی که از اولین فروش جنس به دست آید.
دمدمه دادن
افسون خواندن ، سِحر کردن .
دستمال کاغذی
قطعه کاغذ مربعی شکل یا لوله ای که به جای دستمال ولی برای یک بار مصرف به کار برند.
دلنشین
1 ـ خوش آیند، آن چه در دل نشیند. 2 ـ مؤثر.
دسته فراش
جاروب بلند دسته دار.
دک کردن
کسی را با ترفند از جایی راندن .
دل تُنُک
کم حوصله ، کم ـ ظرفیت .
دک و پوز
سر و پوز، دک و دهان .
دموکراتیک
منسوب به دموکرات . وابسته به حکومت ملی . رجوع به دموکرات و دموکراسی شود.
دکا گرم
وزنی است معال ده گرم .
دم بر زدن
1 ـ نفس تازه کردن ، آسودن . 2 ـ حرف زدن .
دسیسه بازی
دست زدن به دسیسه های گوناگون برای دست یافتن به هدف .
دل و دماغ
حوصله و شوق . ؛از ~ افتادن بی حوصله و دلسرد شدن .
دم برآوردن
1 ـ تنفس . 2 ـ سخنن گفتن . 3 ـ نیست ونابود کردن .
دن ژوان
کنایه از: کسی که به زن بارگی و جلب توجه زنان شهرت دارد.
دشت بان
نگاهبان دشت ، پاسبان کشتزار و مزرعه .
دکالیتر
مقیاسی است معادل ده لیتر.
دل تنگ
اندوهیگن ، آزرده ، ناخوشایند، افسرده .
دنائت
پستی ، نانجیبی .