جستجو

دیهم
دیهیم . (ناظم الاطباء). رجوع به دیهیم شود.
دیهمد
روز پانزدهم از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اما کلمه دگرگون شده «دی به مهر» است .
دیوه کش
دیوکش . نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی ).
دیهمک
نام روز پنجم از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء). نام روز پانزدهم از هر ماه شمسی . (آنندراج ). اما ظاهراً دگرگون شده کلمه دی بمهر باشد.
دیوهیکل
آنکه دارای شکل و هیئت دیوان است . دیوقامت . بی اندام . بدقواره:
ز لاحولم آن دیوهیکل بجست
پری پیکر اندر من آویخت دست .

سعدی .

دیهور
آسمان و فلک و چرخ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دیویسنا
در آیین زردشتی پرستنده دیوها. پروردگار باطل یا پیرو دین باطل .مقابل مزدیسنا. گویند مقصود از دین باطل دین غیر ایرانی است . در اوستا غالباً دیویسنا برای تورانیان آمده است و در بسیاری موارد با دروغ پرستنده یکجا استعمال شده است . (دائرة المعارف فارسی ). دین آریایی قدیم شرک و پرستش قوای طبیعت بود و این نام را زرتشت بدین دین داد. (یادداشت مولف ). رجوع به مزدیسنا شود.
دیهول
داهول . تاج مرصع. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به داهول شود.
دیویسنان
پرستندگان دیو. مقابل مزدیسنان ، عابدین اورمزد. پیروان آئین های باطل . رجوع به دیویسنا شود.
دیویلی
تیره ای از طایفه موگویی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
دیهیک
رئیس ده . یکی از اصناف حکام ولایات و رستاکها در دوره ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 87).
دیهیم
تاجی که مخصوص پادشاهان است . (برهان ). تاج . اصل کلمه داهیم بود و دیهیم اماله آن است و داهم نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). داهی . (آنندراج ). تاج . (غیاث ). داهیم . (شرفنامه منیری ) (اوبهی ). تاج مخصوص پادشاهان . (ناظم الاطباء). بساک . افسر. (اوبهی ). مولف در یادداشتی نویسد: این کلمه بی شک با «دیادما»ی اغریقی از یک اصل است و معنی آن نزد یونانیان و هم نزد ایرانیان پیشانی بند و عصابه است که البته جواهرنشان بوده است و از بعض امثله که در فردوسی آمده است نیز میتوان دانست که دیهیم غیر تاج است:
که شاهی گزیدی به گیتی که بخت
بدو نازد و تاج و دیهیم و تخت .
و از این رو، بی شبهه معانی که بعض لغت نامه ها بدین کلمه داده اند، از قبیل تاج و تخت و چهاربالش و چتر یا تاج وکلاه مرصع بر اساسی نیست:
به موبد چنین گفت بهرام گور
که یزدان دهد فرو دیهیم و زور.

فردوسی .

دیهاز
جائی که در قدیم ده و روستا بوده . (ناظم الاطباء).
دیهیم بخش
بخشنده دیهیم:
خسرو اقلیم گیر سرور دیهیم بخش
مهدی آخرزمان داور روی زمین .

خاقانی .

دیهبان
دهبان . مهتر و رئیس ده . (آنندراج ). رئیس و کدخدای ده . (ناظم الاطباء).
دیهیم جوی
جوینده دیهیم . طالب تخت و تاج و پادشاهی . (ناظم الاطباء):
سوی رخش رخشنده بنهاد روی
دوان رخش شد نزد دیهیم جوی .

فردوسی .

دیه بد
ماووبالیغ، فارسی آن دیه بد باشد. (از جهانگشای جوینی ج 1 ص 105).
دیهیم دار
دارنده دیهیم . تاجدار. (ناظم الاطباء):
بزرگان پیاده شدنداز دو روی
چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی .

فردوسی .

دیه رقه
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار در20 هزارگزی جنوب خاوری نجف آباد بین شیرکش بالا و پائین با 105 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
دیهیم ساز
سازنده دیهیم .
  • بادیهیم . دیهیم ور:
    وز انجا سوی کاخ رفتند باز
    به تخت جهاندار دیهیم ساز.

    فردوسی .