جستجو

درکشیدن
1 ـ نوشیدن . 2 ـ حرکت کردن . 3 ـ پایین کشیدن .
دالان دار
محافظ کاروانسرا.
دایناسور
هر یک از خزندگان خشکی دوران اولیه به طول یک تا سی متر که برخی گوشت خوار و برخی گیاه خوار بوده اند و نسل شان در طول تکامل حیات منقرض گشته است .
دالان داری
پولی که دالاندار به عنوان انعام از خریداران اجناس کاروانسرا می گرفت .
دب اکبر
خرس بزرگ.
  • (اِخ ) خرس بزرگ از صور شمالیست . (التفهیم ). صورت چهارم از صور شمالیه فلکی قدماء و آنرا بنات نعش کبری نیز گویند. (مفاتیح العلوم ). بنات النعش کبری . صورتی از صورتهای فلکی و به خرس بزرگ مانند کرده اند و آن بیست وهفت ستاره است بر صورت و هشت ستاره است بر پیرامون صورت . نام یکی از صور فلکی شمالی و نعش یا سریر و بنات النعش کبری و عناق و قائد و سها در این صورت واقعست و صورت را بفارسی هفتورنگ مهین گویند. هفت برادران کلان . دختران نعش بزرگ.هفتورنگ. کوکب قطبی . صورت کلان خرس است از ترکیب کواکب شمالی قریب قطب شمال و آنرا بنات النعش کبری گویند. (از غیاث اللغات ). نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه شمالی و آنرا بصورت خرسی توهم کرده اند بزرگتر از دب اصغر و کواکب او بیست وهفت است و از جمله کواکب وی هفت کوکب است که عرب او را بنات النعش کبری خوانند و چهار بر بدن اوست و سه بر ذنب او و آنرا که بر طرف ذنب است قائد خوانند و آن دیگر را که بدو نزدیکترست عناق خوانند و آن دیگر که به رستن جای ذنب جون خوانند و بنزدیک عناق کوکبی است خرد او را سها خوانند. (از جهان دانش ). از جمله صور کواکبی است و از کواکب او بیست وهفت در صورت اند و هشت در حوالی آن و چهار از آن جمله که بر شکل مربع مستطیل واقعند و روشن با سه که بر ذنب اند بنات النعش کبری خوانند و آنرا که در میانست عناق و آن را که بر اصل ذنب الجون و بالای عناق ستاره کوچکی باشد ملاصق بدو که از غایت صغر روشنائی چشم بدان اعتبار کنند آنرا سها خوانند و بعضی ستاره کوچک و در ذنب او کوکبی دیگر روشن باشد که آنرا قاعده خوانند و بر سه پای تحت کواکب نعش و بنات شش کوکب اند بر هر یکی دو که آنرا فقرات ظبی خوانند و هر دو را از آن فقره ، بواسطه آنکه بمثابت ظلف آهو باشند و آنرا که بر پای راست بود فقره اول خوانند. صرفه کوکب روشنی است بر ذنب اسد پیوسته در پی او باشدو ظفر کوکبی چند مجتمعاند بالای صرفه که عرب آنرا هلبه و ثعبان خوانند و هفت کواکب را که سر و سینه و گردن و زانوی او باشد بشکل نصف دائره سر بنات النعش و حوض نیز خوانند و کواکبی را که برابر او و هردو چشم وگوش او باشند ظبا چنانکه گویند «ان الظبا لما قرت من الهبله وردت الحوض » و هشت کوکب دیگر را که بر حوالی صورتند دو را از آن جمله که میان هلبه و قایدند یکی روشن تر از دیگری کبدالاسد خوانند و شش دیگر را که در زیر فقره ثالثه اند سه را که روشن ترند ظبا و سه دیگر را اولاد ظبا خوانند. (نفایس الفنون ). قبل از کشف قطب نما مردم فنیقیه راه دریائی را از دب اصغر می یافتند و دیگران از دب اکبر. (ایران باستان ج 2 ص 1861).
  • دراز دادن
    طول دادن ، به درازا کشاندن .
    درلک
    جامه کوتاه قد آستین کوتاه پیش واز. (برهان ). جامه پیش باز آستین کوتاه . (آنندراج ) (انجمن آرا). درلیک . ترلک . ترلیک . لباچه . صدره . شاماکچه:
    بادا قبای ملک به بالای قد تو
    وآنگه بزیر دامن جاه تو درلکی .

    نجیب الدین جرباذقانی (از آنندراج ).

    دالایی لاما
    رییس روحانیان تبت .
    دبه در آوردن
    به بهانه ای از انجام تعهد خود سر باز زدن .
    دراز گوش
    1 ـ الاغ ، خر. 2 ـ خرگوش .
    دست مردی
    1 ـ یاری ، مددکاری . 2 ـ کنایه از: قدرت ، قوت .
    دامپزشک
    بیطار. (از لغات مصوب فرهنگستان ). ستورپزشک (در پهلوی ). آنکه چهارپایان بیمار اهلی را درمان کند. چه ، دام در فارسی به معنی جانور اهلی میباشد. دامپزشک را فرهنگستان بجای بیطار که چهارپایان اهلی را درمان کند قرار داده است اما صحیح آن بود که «ستورپزشک » گفته میشد همچنانکه قدما نیز همین کلمه را بکار برده اند. آقای پورداود نوشته اند: دام پزشک را فرهنگستان بجای بیطار که اصل آن کلمه یونانی بوده اختیار کرده است . بیطار باید معرب از لاتین وتریناریوس (در فرانسه وترینر ) باشد. دامپزشک که بجای آن برگزیده شده ساخته خود فرهنگستان است . ابوالقاسم زمخشری (خوارزمی ) در حدود هشتصدوپنجاه سال پیش از این در مقدمة الادب آورده است : «بیطار - پزشک ، آنک ستور را علاج کند،بجشک ستور » بگواهی نوشته های پهلوی قرنها پیش از اینکه زمخشری زاییده شود (27رجب 467ه' . ق.)، باز در همین سرزمین به جای بیطار «ستور پزشک » میگفتند و در نامه پهلوی دینکرد که زمان مامون خلیفه عباسی آغاز تالیف آن است یاد شده است . ستور در اوستا ستئوره از برای همه چارپایان بزرگ چون اسب و شتر و گاو و خربکار رفته و از برای چارپایان کوچک خانگی انومیه یا پسو (= فشو) آورده شده است . هرچند در فارسی معمولاً ستور به معنی اسب است :
    ز سم ستوران در آن پهن دشت
    زمین شش شد و آسمان گشت هشت .

    فردوسی .

    درونسل
    بچه و فرزند، زاد و ولد، زه و زاری .
    دست بند
    1 ـ النگو. 2 ـ آلتی فلزی که بر دست مجرمان و متهمان زنند. 3 ـ نوعی رقص .
    دامت برکاتة
    بردوام و پیوسته باد برکتهای او. دعائیست که پس از بردن یا نوشتن نام فقیهی یا مجتهدی کنند.جمله دعائیه که در دعای بر فقیهی زنده بکار برند.
    دپارتمان
    بخش سازمان یافته اداری ، بخش یا قسمتی از یک مؤسسه (فره ).
    دراگ استور
    داروخانه بزرگ که در آن علاوه بر دارو اجناس دیگری مانند لوازم آرایش ، اسباب بازی و اشیای لوکس و غیره نیز می فروشند.
    دریاکش
    = دریاکشنده : شراب خواری که دیر مست شود.
    دست بوسی
    به خدمت رسیدن ، تعظیم کردن .
    دامت تأییدانه
    (جمله فعلی دعایی ) پیوسته و بر دوام باد تأییدهای او (مرد).