جستجو

دارشکنک
دارکوب .
دادبک
رئیس عدالتخانه ، دادک و مرکب از داد فارسی به معنی عدل و بک ترکی ، ظاهراً مخفف بیوک ، به معنی رئیس و سر و گویا قاضی عرفی بوده در زمان سلاجقه و پیش از آنان:
دادبک از رای او دست ستم بند کرد
زانکه همی رای او حکمت نابست و پند
گر زره پند او داد دهد دادبک
چوزه ز بن برکند شهپر بر باز و پند.

سوزنی .

داروبرد
کر و فر، گیرودار.
دادگاه صحرایی
دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحله های بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بی درنگ اجرا می شود.
داروینیسم
عقاید چارلز داروین (1802 ـ 1889) طبیعی دان انگلیسی که اساس آن اعتقاد به تکامل جانداران از ساده به پیچیده است .
دادگاهی
مجبور به حضور در دادگاه برای محاکمه شدن .
داستان سرایی
قصه گویی ، افسانه پردازی .
داسکاله
داس کوچک . داسخاله و داسغاله نیز گویند.
دامن درکشیدن
1 ـ خودداری کردن . 2 ـ دوری کردن .
دخمسه
فریب دادن ، گول زدن .
دردکش
دردکشنده . کشنده درد. کسی که تا ته پیاله و درد شراب را می نوشد. شرابخوار. باده پرست . (ناظم الاطباء). دردنوش . دردآشام:
من زآن گُره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته .

خاقانی .

دزدکش
شکار دزدکش : چنان است که عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار ـ که در حال خفتن است ـ می رسانند و آن را صید می کنند؛ ماهرخ .
داش مشدی
1 ـ لوطی و پهلوان محله . 2 ـ آن که غرور جوانی دارد.
دامن گرد کردن
آماده شدن برای ترک کردن و رفتن .
دردناک
دردمند. صاحب درد. (آنندراج ). بیمار. دارای درد و رنج . دردگین . (ناظم الاطباء). رصین . شکی . شکیة. (منتهی الارب ). واصب . وجع. وجعة:
کز آنگونه دیدی مرا دردناک
به غم خفته شادی ز دل رفته پاک .

فردوسی .

داشبرد
صندوق کوچکی در داخل اتومبیل که در سمت راست فرمان تعبیه شده و محل قرار دادن ابزار کوچک و مورد لزوم اتومبیل است .
دانایی
1 ـ آگاهی ، وقوف . 2 ـ علم ، دانش .
در به در
کسی که از خانه و خاندان خود آواره شده .
داعی الله
1 ـ خواننده خدا. 2 ـ پیغامبر اسلام (ص ).
دانشکده
خانه علم . محل دانش . جای دانش:
عقل بنموده به دانشکده خاطر تو
رایهای همه را فکر صواب اندازی .

واله هروی .