جستجو

دیوراما
طریقه ای در نمایش صحنه ها که در آن بوسیله تصویری که به طرز خاصی بر پرده ای بدون کناره های آشکار نقاشی شده است و به کمک بازیگری نور بر پرده مناظری متغیر بنظر تماشاگران که در تاریکی قرار دارند میرسانند. این نام به پرده نقاشی و به محل نمایش نیز اطلاق شود. (از دائرة المعارف فارسی ).
دیوفام
دیورنگ. دیوسان . دیومانند:
گروهی در آن دشت یاجوج نام
چو ما آدمی زاده و دیوفام .

نظامی .

دیوسار
(از: دیو + سار، پسوند شباهت ) بمعنی دیو مانند است چه سار بمعنی شبیه و نظیر و مانند باشد. (برهان ) (از غیاث ). دیوسر. دیومانند. (از آنندراج ). شبیه بدیو. (ناظم الاطباء). دیوسان:
یکی نعره زد همچو ابر بهار
که ای مرد خیره سر دیوسار.

فردوسی .

دیوفرسا
دیوفرسای . آبله و جوششی است که از خواب موحش و هولناک بر لب مردم پدید آید. (آنندراج ).
دیوگاه
دیوجای . دیوبند. جایگاه دیو.دیوکده . دیوخان . دیولاخ . مکان بودن دیو. (آنندراج ).
  • کنایه از دنیا. (آنندراج ):
    راست روی پیشه کن همچو شهاب سپهر
    بو که ازین دیوگاه جان بسلامت بری .

    میرخسرو.

  • دیوند
    نام داروئی است دوایی . (برهان ) (آنندراج ). قسمی از دارو. (ناظم الاطباء).
    دیورای
    که رای و اعتقادی چون دیو دارد. بدو زشت . تندخوی و خشمناک . (ناظم الاطباء):
    گفتم از طبع دیورای بترس
    عجز من بین و از خدای بترس .

    نظامی .

    دیوساز
    با ساز دیوان . با ساخت دیو. دیوسازیده . پرورده دیو.
  • کنایه از شیطان منش:
    چنین داد بهرام پاسخش باز
    که ای بیخرد ریمن دیوساز.

    فردوسی .

  • دیوفرسای
    بمعنی دیوفرسا. (آنندراج ). رجوع به دیوفرسا شود.
    دیوگرفته
    جن زده . مصروع . دیودیده . دیودار. دیوزده:
    لرزان به تن چو دیوگرفته
    پیچان بجان چو مارگزیده .

    مسعودسعد.

    دیونژاد
    آنکه از نژاد دیوان باشد. دیوگوهر:
    همه آبستن گشتید و همه دیونژاد
    این مکافات چنین باشدتان اجر شبی .

    منوچهری .

    دیورخش
    دیف رخش که نغمه ای باشد از موسیقی . (برهان ). نام نوائی است از موسیقی . (از آنندراج ). نام نوایی است که مطربان زنند. (اوبهی ). نوایی از موسیقی . (ناظم الاطباء):
    گه نوای هفت گنج و گه نوای گنجگاو
    گه نوای دیورخش و گه نوای ارجنه .

    منوچهری .

    دیوسالار
    سالار دیوان . رئیس دیوان .
  • رئیس بزرگ. سالار عظیم .
  • بدکردار و دیوکردار. (ناظم الاطباء).
  • دیوفروبسته
    دیوزده .دیودید. (آنندراج ). رجوع به دیودید و دیودیده شود.
    دیوگندم
    نوعی از گندم است که هر دو دانه در یک غلاف می باشد و بعضی خوشه بزرگ بی دانه را گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (جهانگیری ). عِرب . (مهذب الاسماء). علس . (یادداشت مولف ).
    دیون سیراکوزی
    (495؟ - 354؟ ق.م .) از رجال سیاسی یونان (سیسیل ) از شاگردان افلاطون بود. با حکومت جابرانه مخالفت ورزید و کوشید که حکومتی معتدل به ریاست دیونوسیوس کوچک برقرار کند. وی در آتن اقامت گزید (366 ق.م . تا 357 ق.م .) و حکومت سیسیل را بدست گرفت و سرانجام بدست یکی از مصاحبین سابق آتنی خود بقتل رسید. (از دایرة المعارف فارسی ).
    دیورز
    رز وحشی . رز خودرو. مو وحشی . هزارچشان . انگور جنگلی . کرم البری . رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 244 و انگور جنگلی شود.
    دیوسبلت
    دیوسپلت . (برهان ). گیاهی است که آن را بعربی خذراف گویند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی شور و تلخ . (ناظم الاطباء).
    دیوفش
    دیومانند. دیوسار:
    بدو گفت شاپور کای دیوفش
    سرخویش در بندگی کرده کش .

    فردوسی .

    دیوگوهر
    دیونژاد. دیونهاد. با سرشت دیو:
    نشکند قدر گوهر سخنم
    نظم هر دیوگوهر مهذار.

    خاقانی .