حاشد
نعت فاعلی از حشد. آنکه بچالاکی ناقه را دوشد.
(ص ) خوشه بسیاربار خرما. ج ، حاشدون . حاشدین . حُشّد.
حاصبانی
(الحاج یوسف فرنسیس ) وی در حاصبیا پرورش یافت و اسب شناس بود. وفات 1892 م . او راست : سراج اللیل فی سروج الخیل ، محتوی قواعد اسب سواری و کیفیت اداره اسب و بیطره آن . چ بیروت 1881 م .
حاضرالذهن
آنکه چیزها را همیشه بیاد دارد.
-حاضرالذهن بودن ; در یاد داشتن .
حاطب
نعت فاعلی از حطب . جمعکننده هیزم . هیمه چین . هیمه گردکن . هیمه گردکننده . آنکه هیمه جمع کند.
هیزم شکن .
حاست
نعت فاعلی . تانیث حاس . رجوع به حاسة شود.
حاشر
نعت فاعلی از حَشْر. گردکننده . (مهذب الاسماء). گردآورنده . (منتهی الارب ). ج ، حاشرون .
آنکه نخست خیزد روز رستخیز یعنی پیغامبر ما صلی اللّه علیه و آله و سلم . (مهذب الاسماء). آنکه نخست خیزد درروز قیامت . و آن لقب محمد صلوات اللّه علیه است . یکی از القاب پیامبر صلوات اللّه علیه ، یعنی که برستاخیر نخست برخیزد. مقریزی ضمن اسماء و کنی و القاب رسول صلوات اللّه علیه در امتاع الاسماع . (امتاع الاسماع ج 1 ص 3).
حاصبیا
قصبه ای است مرکز قضا در 60 هزارگزی جنوب غربی دمشق در شام . (قاموس الاعلام ترکی ).
حاضرباش
گفتار یا آوازی از آلتی ، برای خواندن سربازان به مشق و غیره .
-حاضرباش زدن ; به آواز درآوردن آلتی ، برای خواندن سربازان برای حضور بخدمت یا کار یا مشق و غیره . بسپاهیان به واسطه آواز شیپوری یا مانند آن اعلان کردن تا حاضر آیند.
(ص مرکب ) کسی که بخدمت امیری دایم و هر وقت حاضر باشد. (آنندراج ).
حاطب اللیل
آنکه به شب از صحرا هیمه گرد کند. گردکننده هیمه به شب . هیزم گردکننده به شب . آنکه به شب هیمه گردکند در بیابان .
کنایه است از آنکه هده و بیهده گوید و فرق میان جید و ردی نکند. آنکه هرچه بر زبانش آید گوید و امتیاز نکند میان گفتار خوب و بد. آنکه سخن رطب و یابس درهم گوید. پراکنده گوی . که هرچه بر زبان آید بگوید. (مهذب الاسماء). المکثار کحاطب اللیل . مثل است از اکثم بن صیفی . پرگوی چون خارکن بشب باشد. و این تشبیه از آنست که بسا باشد او را در این حال مار یا عقرب گزد. رجوع به امثال و حکم شود.
حاسد
نعت فاعلی از حسد. رشگن . رشک برنده . رشک بر. حسدبرنده . حسود. صاحب حسد. حسدکننده . حقود. بدخواه . (دهار) (مهذب الاسماء). آنکه زوال نعمت غیر را تمنی کند. تمناکننده زوال نعمت کسی . باثر. (منتهی الارب ). ج ، حاسدون . حاسدین . حُسًّد. حُسّاد. حَسَدة: قُل اعوذ برب الفلق... و من شَرّ حاسد اِذا حَسَدَ. (قرآن 113/1- 5).
اندی که امیر ما باز آمد پیروز
مرگ از پی دیدنش روا باشد و شاید
پنداشت همی حاسد کو باز نیاید
باز آمد تا هر شفکی ژاژ نخاید.
رودکی .
حاشک
نعت فاعلی از حشک . پی هم آینده . ج ، حواشک . (منتهی الارب ).
قوس حاشک ; کمان سخت . (منتهی الارب ). نخلة حاشک ; خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب ). درختی که خرما بسیار آورد. ریاح حواشک ; بادهای مختلف المهب و بادهای تند یا نرم و سست . (منتهی الارب ).
حاصد
نعت فاعلی از حَصد و حَصاد [ ح َ /ح ِ ] . درونده . دروکننده . دروگر. (منتهی الارب ).
قطعکننده . ج ، حصده و حصاد. (منتهی الارب ).
حاضرجواب
آنکه عادةً جواب فی الحال تواند گفتن . آنکه زود پاسخ کند گفته ای را. آنکه بی اندیشه پاسخ سخن ها گوید. نَقِل .(منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). زنبر. (منتهی الارب ) لُقاعة. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء):
ساقیان نادره گوینده شیرین ادا
مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب .
مختاری غزنوی .
حاطمة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حاطمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
حاسدافکن
که حاسد را مغلوب سازد:
الا یا آفتاب جاودان تاب
هنرور یار جوی حاسدافکن .
منوچهری .
حاش للّه
پاکیست مر خدای را. پاکیست خدا را. پاکی و دوری است خدای را از این کار. (غیاث ). منزه است خدای تعالی . دور دارد خدا. تنزیهاً للّه . معاذاً للّه . معاذَا اللّه . از راه تنزیه مقام الوهیت را: و قلن حاش للّه ما هذا بشراً ان هذا الاّ ملک کریم . (قرآن 12/31). قال ما خطبکن ًّ اذ راودتن یوسف عن نفسه قلن حاش لِلّه ما علمنا علیه من سوء.... (قرآن 12/51).
فحاش للّه ازین هر دو پاک دار ضمیر
بخواه از ایزد از این هر دو قول استغفار.
ناصرخسرو.
حاصر
نعت فاعلی از حَصر و حَصَر. محصورکننده در حصارکننده . بازدارنده .
حصرکننده . شمارنده . محصور بین حاصرین ....
حاضرجوابی
بدون اندیشه جواب دادن . زود پاسخ دادن . بدون اندیشه پاسخ دادن . چگونگی و حالت حاضرجواب: و ابوالاسود معروف است به حاضرجوابی . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
بیاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضرجوابی .
نظامی .
حاطورة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حاطورة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.