جستجو

حاشیه دار
هر چیز پهن کناره دار.
-جامه حاشیه دار ; ثوب مفروز.
حاصم
نعت فاعلی از حصم .
حافتان
تثنیه حافة: حافتا الوادی ; دو کرانه وادی . (منتهی الارب ).
حاش
پرگست . (حبیش تفلیسی ).
  • (اِ) پاکی . دوری از عیب و بدی : حاش للّه ; پاکی است مر خدای را. معاذ اللّه . حاشاللّه .
  • حاشیه دوزی
    دوختن . حاشیه پارچه ها و جامه ها بطرزی خاص .
    حاصن
    نعت فاعلی از حصن : و امراءة حاصن ; زن پارسائی گزیده . زن پرهیزکار.
  • زن شوی کرده . محصنة.
  • حاضری
    غذا که پختن نخواهد. مقابل پختنی . و آن نهاری یا شامی است که در آن پلو و خورش و یا آبگوشت و کوفته و آش نباشد بلکه پنیر و سبزی وماست و دوغ و سکنجبین و خیار و نیم رو و امثال آن بود. ماحضر. نزل . وکاث . عجالة. عجول . مرادف ماحضر یعنی طعام موجود. (غیاث از مصطلحات ): گفت حاضری برای این مرد غریب آرید حالا... کسی را مجال چیز پختن نیست . (رشحات علی بن حسین کاشفی ).
  • طعامی که در اول روز خورند اما سیر نخورند:
    ای که مهمان من ِ مست شدی ، غیر شراب
    حاضری میطلبی نیست مرا حاضر هیچ .

    آصفی .

  • حافد
    نعت فاعلی از حفد و حفود و حفدان .
  • نواسه پسرینه . (مهذب الاسماء). نژاد پسرینه . نواده . نبیره . فرزندزاده . (غیاث از کنز). دخترزاده .
  • داماد. (غیاث ) (کنزاللغات ).
  • پدرزن .
  • برادرزن .
  • یار. یاریگر. دوست . (غیاث ) (کنزاللغات ).
  • خدمتکار. (غیاث ). در خدمت شتابنده . نیکوخدمت . ج ، احفاد، حفدة، حوافد.
  • حاشا
    حاش َ. حشی . کلمه ای است که افاده تنزیه و برات کند، و آن را در مقام انکار نیزاستعمال کنند. صاحب غنیة الطالب گوید: کلمة للتنزیه نحو حاشاللّه ، ای تذکر لتنزیه المولی تعالی ابتداء و تنزیه من یراد تنزیهه بعد ذلک و ذلک انهم اذا ارادوا تنزیه شخص عن امر قدموا علیه تنزیه المولی جل و علا فکانهم یقولون تنزه المولی عن ان یوجد هذاالامر فی هذا الشخص و فیه من المبالغة مالا یخفی . و با تنوین نیز آمده است ، و حاشاًللّه ، چون براءةً للّه گفته اند،و ابن مسعود آن را حاشااللّه ، چون معاذ اللّه ، بحالت . اضافه ، خوانده است ، و هر گاه حاشا بدین معنی باشد حاش َ لک ، که تنزیه مخاطب است گفته نمیشود ولی حاش َ لِلّه ، بمعنی معاذاللّه ، استعمال میشود. دور باد. پاک باد. دورا. پرگست . پرگس . هرگز. ابداً. حاشا و کلا:
    بهمت چون فلک عالی بصورت همچو مه رخشا
    فلک چون او بود پرگست ، مه چون او بود حاشا.

    قطران .

    حاشیه زاده
    حقیرزاده . چاکرزاده . بی اصل و نسب: و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. (فارسنامه ابن بلخی چ کمبریج ص 93).
    حاصنات
    ج ِ حاصنة.
    حاضریراق
    آماده . مهیا:
    جمله عریان ز جامه و شلوار
    همه حاضریراق بوس و کنار.

    اشرف (در تعریف رانیان هندوستان ).

    حاشا عن السامعین
    دور از جناب شما. رجوع به حاشا شود.
    حاشیه نشین
    آنکه در حاشیه مجلس نشیند. حاضری در مجلس که بکاری نیست .
    -امثال :
    حاشیه نشین دلش فراخ است (یا گشاد است ) ; یعنی چون سود و زیانی در امر ندارد هرچه بیشتر و بهتر و پر خرج تر را رای دهد، نظیر: از کیسه خلیفه می بخشد:
    خرج که از کیسه مهمان بود
    حاتم طائی شدن آسان بود.
    حاضری سیب
    قسمی مطبوخ از سیب .
    حافر
    نعت فاعلی از حفر. کننده چاه و جز آن . (غیاث ).
  • (اِ) سنب . سم . (مهذب الاسماء). سم ستور. (منتهی الارب ). سم اسب و استر و خر. سنب چارپای . ج ، حوافر. (مهذب الاسماء). حافر، هو غیرالمشقوق فی ذوات الاربع و هو عرض القرن فی ذوات الاظلاف و لم یجتمع القرن و الحافر فی الحیوان الا الکرکدن المعروف بحمارالهند. کذاقال فی التشریح و یذکر عند اصوله ولکن افرد فی المقالات حوافرالخیل فذکر ان التجربة شهدت لفاطرها [ کذا ] بانه یلین کل صلب حتی انه یجعل الزجاج منطرقاً و ان حافرالبغلة یمنع الولادة. (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 116).
  • نوعی صدف که به سم ستور ماند.
    -ذوات الحافر ; اسب و استر و خر و آنچه بدان ماند.
  • حافرالبرذون
    سم استر است ، چون بسوزانند صرع را سودمند بود و چون با زیت بیامیزند و بر داءالثعلب و خنازیر طلا کنند، نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
    حافظالکافور
    فلفل . (تحفه حکیم مومن ) (فهرست مخزن الادویة) (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 116).
    حافظ چغانی
    رجوع به چغانی شود.
    حافظ سعد
    ازجمله مریدان میر قاسم انواراست ولیکن چون بی باک و ناپاک بود میر او را از خانقاه بیرون کرد، و فرمود تا خاک ناپاک حجره او از خانقاه پاک کنند، و در این زمان حافظ سعد این غزل گفت :
    مرا در عالم رندی به رسوائی علم کردی
    دلم بردی و جانم را ندیم صد ندم کردی .
    و حافظ سعد در آن زمان از درد حرمان و سوز هجران بمرد و جان از هجر نبرد و قبر او معلوم نیست . و این معما به اسم احمد میرک از اوست :
    سر می ندارم مدار و می آر
    بمان سعد و ابر سر کوی یار.

    (ترجمه مجالس النفائس ص 184 و 185).