جستجو

حازی
آنکه دراعضا و خال روی نگرد و فال گوید. (مهذب الاسماء). آنکه بنگریستن خال و کف دست فال گوید. خال بین . کف بین .
حازی جهینة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حازی جهینة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
حاشاک
دور باد از تو:
پس بگویند بنده را حاشاک
مردکی ریش گاو و کون خر است .

انوری .

حاشیه نویس
محشی . نویسنده حواشی . رجوع به حاشیه نویسی شود.
حاصور
(محاصره شده ) شهر معروفی از شهرهای کنعانیان که یابین بر آن سلطنت داشت ، ویوشع آن را مفتوح ساخته به آتش سوخت (یوشع 11:10 و 11) لکن ثانیاً آباد شده باز پادشاهی از کنعانیان که هم یابین نام داشت نزد آن شهریار رفت (؟ ). و گمان میرود که لفظ یابین هم مثل فرعون لقب سلسله ای از سلاطین کنعانیان بوده و او همان است که لشکرش بسرداری سیسرا بمقابل باراق برآمده هزیمت یافتند. (داود 4:2-16). پس از آن سلیمان ملک آن شهر را حصاردار کرده (اول پادشاهان 9:15) بعد از تغلث فلاسر (تیگلات پلسر) آن را مفتوح ساخت و ساکنانش را به آشور به اسیری برد. بعضی موضع شهر مرقوم را تل خریبه و دیگران حضیره و یا خرابه حره دانسته اند. و عظمت آن شهر از آیاتی که در ارمیا (49:28-33) وارد است بخوبی معلوم میگردد.
  • شهری که در طرف جنوبی زمین یهودا واقع بود. (یوشع 15:33).
  • شهر دیگر در همان حدود (یوشع 15:25) که بگمان ربنسن حضیره ، و بزعم کاندر همان فرّاره ایست که در نزدیکی بیت جبرین واقع است . شهر دیگری در جنوب یهودا (یوشع 15:25) که بگمان کاندر همان خشرم میباشد که بشمال بئر شبع واقع است . و دور نیست که این سه شهر آخری یکی باشند. (قاموس کتاب مقدس ).
  • حاضن
    نعت فاعلی از حضن و حضانت . زن پارسا. زن مستورة. ج ، حاضنات ، حواضِن .
  • لله . لالا.
  • دایه . مُرضِعة. ج ، حضان ، حضنه: و پستان حاضن حلم و رزانت در دهان باطن درایت او نهد. (جهانگشای جوینی ).
  • حاس
    نعت فاعلی از حس ّ. حس کننده . دریابنده . آنکه حس کند. مقابل محسوس: دیگر فضیلت حاس بر حس در این باب آن است که حاس هر صورت که حس بدو رساند نگاه تواند داشت و تواند گرفت و حس آن را فراموش کند. (کشف المحجوب سیستانی ، جستار پنجم از مقالت سیم ).
    حاشالک
    دور باد از تو. حاشاک .
    حاشیه نویسی
    تحشیه . نوشتن حواشی . گویند تعلیقه بحواشی کتب معقوله و فلسفه گفته شود،و حاشیه برای جز آن باشد. چه حاشیه از حشو و بمعنی زائد است و اهل فلسفه از اطلاق این نام بتعلیقات خود ابا دارند. و از آنجا که حاشیه نویسی بر کتب و اظهار نظر در تالیف دیگران آسانتراز تالیف است از قدیم عمومیت بسیار یافته است . و لیکن پیش از مائة دهم اندکی محدودتر بوده ، و حاشیه نویسان فقط بتوضیح برخی عبارات مغلق اکتفا میکردند، و حاشیه های این دوره ها عموماً واضح و روشنتر از متن میباشد، برعکس در دوره صفوی و قاجاریه که میتوان آن را دوره حاشیه نویسی نامید عده حاشیه ها بسیار است و عبارات حاشیه از متن مغلقتر و پیچیده تر شده است ، و هر قدر در تاریخ پیش آییم این خاصیت آشکارتر گردد حواشیی که در این دوره نوشته شده بر سه قسم است : 1 - حاشیه بر کتب ادبی و بخصوص کتابهای درسی ، که تعداد زیادی حواشی بر آنها تعلیق شده ، و این حواشی بیشتر جنبه شرح و توضیح و تعلیل و استدلالات بیجا بنفع نویسنده متن کتاب است و کمتر به انتقاد صحیح پرداخته اند. 2 - حواشی بر کتب دینی و آنها یا شامل مسائل اصولی و کلامی است و یا مسائل عملی و فروع دین است . حواشی اصولی و کلامی بیشتر مشتمل بر توضیحات و استدلالات عقلی برای ماتن است نه اظهار عقیده ، و کتب ردود و معارضات راکمتر بصورت حاشیه می نوشتند بلکه آنها را مستقلاً تالیف می کردند، و در آنها بدون توجه بغث و سمین کلام طرف را ابطال میکردند. و بیشتر حواشی کتب فروع دین و مسائل عملی مختصر و فتوائی است که مجتهدان استنباطات خود را در احکام مذهبی بدان وسیله اظهار کنند. و این حاشیه برای مدت زندگانی نویسنده آن ، که مرجع تقلیداست مورد استفاده ، و پس از او بکلی بی ارزش است . در این حواشی مفتی یا محشی دلیل خود را ذکر نکند و فقط به رای و فتوی اکتفا ورزد و از زمانی که صنعت چاپ رائج شده مفتیان و مراجع تقلید به جای اینکه این حاشیه ها را در کناره صفحات رساله های عملیه اسلاف خود نویسند، آنها را بصورت غلطنامه ، مانند یک کتابچه جداگانه چاپ می کنند. 3 - حاشیه های کتب معقول . چون در اواخر عهد تیموری نهضتی مختصر در افکار فلسفی و عرفانی آغاز شد، و دانشمندان تا اندازه ای حق اظهار نظر در این مطالب را داشتند، در دوره حاشیه نویسی بدین مسائل بیشتر توجه میشد چنانکه مولفی رساله فلسفی مینوشت و آن رساله در زمان حیات مولف مورد حاشیه نویسی قرارمیگرفت بطوریکه خود یا طرفداران او مجبور میشدند برآن حواشی ، حاشیه نویسند و چه بسا حاشیه ها که در درجات بعد بعنوان «محاکمات » میان دوحاشیه سابق نوشته میشد. برای مثال بتجرید خواجه طوسی (متوفی 672 ه' . ق.) را می بینیم که قوشچی (متوفی 879) آن را شرح کرده ،و ملا جلال دوانی (متوفی 907 ه' . ق.) اول آن را حاشیه نوشته و بحاشیه قدیمه دوانیه معروف است و چون کسانی بر آن حاشیه نوشتند دوانی دوباره حاشیه ای بعنوان حاشیه جدید نوشته و برای مرتبه سوم نیز حاشیه ای بعنوان حاشیه اخیره یا حاشیه اجدّ بر آن کتاب نوشت و پس از فوت او غیاث الدین منصور دشتکی (متوفی 948 ه' . ق.) مکرراً حاشیه ها بر حاشیه های دوانی نوشته است . و همچنین دوانی (متوفی 907) حاشیه ای بر تهذیب المنطق تفتازانی (متوفی 792 ه' . ق.) نوشته و ابوالفتح شریفی (متوفی 976 ه' . ق.) حاشیه ای بر حاشیه دوانی نوشته و غیاث الدین نامی حاشیه ای بر حاشیه شریفی نوشته و شیروانی (متوفی 1098 ه' . ق.) حاشیه ای بر حاشیه غیاثی نوشته است . این حاشیه ها برخی مدون و بصورت کتاب مستقل درآمده و برخی بهمان گونه در کنار صفحات کتاب محشی علیه باقی مانده است . (الذریعة ج 6 ص 7 و 8).
    حاصورا
    یاقوت در معجم البلدان آرد: نام موضعی است و گوید ابن القطاع آنرا حاضور با ضاد معجمه و بدون الف آورده است و آنرا نام آبی میداند (نمیدانم این دو نام را دو مسمی میباشد یا یکی از آن دو مصحف دیگریست ).
    حاسب
    نعت فاعلی از حساب . شمارنده . شمارکننده . شمارگر. شمارگیر. (مهذب الاسماء). محاسب . سمعانی گوید: «بفتح الحاء والسین المهملتین و فی آخرها الباء المعجمة بواحدة. هذه اللفظة لمن یعرف الحسبان ...» ج ، حَسَبة، حُسّاب ، حاسبون ، حاسبین : ثم رُدّواالی اللّه مولاهم الحق اَلا له الحکم و هو اسرع الحاسبین . (قرآن 6/62). و نضع الموازین َ القسط لیوم القیامة فلا تُظلم نفس ٌ شیئاً و ان کان مثقال حَبّةٍ من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین . (قرآن 21/47).
  • احسب الحاسبین ; شمارگرتر شمارگران . باری تعالی .
  • حاشاللّه
    معاذ اللّه . پناه بر خدا.
    حاصب
    نعت فاعلی از حصب .
  • باد سخت که سنگ ریزه و خاک بردارد. باد سنگ باران . باد که سنگ آرد. بادی که سنگریزه پاشد: ا فامنتم ان یخسف بکم جانب البر او یرسل علیکم حاصبا ثم لاتجدوا لکم وکیلا. (قرآن 17/68) فکلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا علیه حاصباً و منهم من اخذته الصیحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما کان اللّه لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون . (قرآن 29/40). انا ارسلنا علیهم حاصبا الا آل لوط نجینا هم بسحر. (قرآن 54/34). ام امنتم من فی السماء ان یرسل علیکم حاصباً فستعلمون کیف نذیر. (قرآن 67/17).
  • آن علت که موی فرو ریزد از مردم . (مهذب الاسماء). داءالثعلب .
  • ابری که برف و تگرگ بارد. برف و یخچه بارد.
  • ابرکه ریزه های برف و یخ که از هم ریزد.
  • حاصة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حاصة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    حاضوراء
    آبی است .
    حاسبان
    جمعِ فارسی ِ حاسب . مراد منجمانند که بر تخته قدری خاک پاشند و ارقام بر آن رسم کرده احوال کواکب و حرکات نجوم دریابند:
    ز خاک پای مردان کن چو تخت حاسبان تاجت
    وگر تاج زرت بخشند سردردزد و مستانش .

    خاقانی .

    حاشا و کلا
    ابداً. بهیچوجه:
    کلاه رفعت و تاج سلیمان
    بهر کل کی رسد حاشا و کلا.

    مولوی .

    حاص باص
    لغتی است در حیص و بیص .
  • وقع فی حیص و بیص ... و حاص ِ باص ; ای فی اختلاط لا محیص عنه . (منتهی الارب ).
  • حاضر
    نعت فاعلی از حضور و حضارة. مقابل غائب . شاهد. شهید. حضوردارنده . باشنده . عاهن . ج ، حُضًّر، حاضرین ، حضار، حضور. (منتهی الارب ): فمن لم یجد فصیام ُ ثلاثة ایام فی الحج و سبعة اذا رجعتم تلک عشرةٌ کاملةٌ ذلک لمن لم یکن اهله حاضری المسجد الحرام ... (قرآن 2/196). و بر همه کس لازم است ایستادن بحق او و وفا نمودن بعهد او در این هیچ شک ندارم و ریب ندارم و فروگذاشت نمیکنم درباب او و بغیر او مایل نمیشوم و بر آنکه من دوست باشم دوستاران او را و دشمن باشم دشمنان وی را از خاص و عام و نزدیک و دور و حاضر و غائب و چنگ درزده ام دربیعت او به وفای عهد. (تاریخ بیهقی ). بوالحسن عبداللّه و عبدالجلیل را بخواندند و من نیز حاضر بودم . (تاریخ بیهقی ). حاضران را بر وی [ حسنک ] رحمت آمد. (تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ و حاضران خطهای خویش نبشتند در معنی شهادت . (تاریخ بیهقی ). کدخدا و خاصگانش را حاضر نمودند. (تاریخ بیهقی ). نسخت بیعت و سوگندنامه را استادم بپارسی کرده بود ترجمه ای راست چون دیبا... به رسول عرضه کرد و تازی بدو داد تا می نگریست و به آوازی بلند بخواند چنانکه حاضران بشنودند. (تاریخ بیهقی ). شما که حاضرید اندر این که گفتم چه گوئید، همگان گفتند: آنچه خواجه بزرگ بیند و داند ما چون توانیم دید و دانست ؟ (تاریخ بیهقی ). با وی بنهاده بود... باید که وی اینجا بحاضر آید. (تاریخ بیهقی ). چندان جامه و طرائف ... و اصناف نعمت بود در این هدیه سوری که امیر و همه حاضران بتعجب ماندند. (تاریخ بیهقی ).
    زبهر حاضر اکنون زبانت حاجب تست
    زبهر غائب فردا رسول تو قلمست .

    ناصرخسرو.

    حاضوم
    حاطوم . گوارش . جوارش . گوارِشن .