جستجو

حاجی یعقوب شاه
سولامیشی از امراء و بزرگان زمان چوپانیان است آنگاه که شیخ حسن ایلکانی جهان تیمور را از حکومت خلع و سلیمان خان را بجای وی نصب کرد حاجی یعقوب از کسان سلیمان خان در جنگهائی که سلیمان خان برای استقرار مقام خود می کرد با او بود. رجوع به حبط ج 2 ص 79 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 162 شود.
حادی النجم
نام دیگر دَبَران است و آن ستاره ای است از قدر اول که اندکی بسرخی زند و آن را عین الثور نیز نامند. واقع در صورتی از صور فلکی بهمین نام و آن یکی از چهار ستاره شاهی مصریان قدیم است .
حارث و حویرث
نام دو کوه به ارمینیه است و بالای آن گورستان پادشاهان آن دیار است که با زر و زیور خود دفن شده اند. و گویند بلیناس حکیم آن را طلسم ساخته تا کسی بدان دست نیابد، پس هیچ مردم از این کوه بالا رفتن نتوانند... مدائنی گوید: دو کوه حارث و حویرث در «دبیل » هستند و بنام حویرث بن عقبة و حارث بن عمرو غنوی خوانده شده اند. چه این دو تن با سلمان بن ربیعه به ارمنستان بودند و آن دو تن نخستین کسان باشند که بدین دو کوه راه یافتند، پس بنام ایشان خوانده شد. و ابن فقیه روایت کند که بررود «رس » در ارمنستان هزار شهربود پس خداوند پیغمبری بنام موسی بنزد ایشان فرستاد، و این جز موسی بن عمران معروف باشد پس ایشان را بسوی خدا خواند و ایشان او را تکذیب کردند، پس ایشان رانفرین کرد و خداوند دو کوه حارث و حویرث را از شهر طائف بلند کرده بر سر ایشان افکند، و گویند اهل الرس زیر این دو کوه مانده اند. معجم البلدان ج 3 ص 198.
حازمه سر
حازِمَه دِز موضعی است بمازندران و رابینو گوید این نام را با خَرمَه زَر نزدیک آمل ،مذکور در کتاب ابن اسفندیار باید مقایسه کرد. رجوع به سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 130 شود.
حاجی یوسف
قاضی به قول صاحب حبیب السیر «از جمله امرا و مقربان دایمسیک خان بود و از دوازده دیوان پادشاهی یکی تعلق به او داشت ». رجوع به حبط ج 2 ص 402 و 403 و 404 شود.
حادید
(تند و تیز،حدید) و آن قریه ای است بنزدیکی لدّ. فاندافلد، گمان میبرد که حادید همان ده است که بر فرازتل شرقی لدّ واقع است و امروز آن را حدیثه نامند. (قاموس مقدس ).
حارک
سر کتف ستور. زوَرِ کتف اسب . (مهذب الاسماء).
  • رستنگاه یال اسب از سوی پشت که سوار در دست گیرد.
  • استخوان میان دوش . استخوان دو دوش . استخوانی بلند از دو جانب دوش .
  • منتهای ما بین دو دوش . ج ، حوارک .
  • در عبارت ذیل معنی حارک اگر مصحف نباشد بتحقیق بر ما معلوم نیست: اما صواع و صاع و سقایة اشباهند و مفسران در او خلاف کردند بعضی گفتند شکل سقراقی بود که او (یوسف ) بدان آب خوردی زرین . این قول ابن زید است ، و گفتند سیمین بود بر شکل حارکی بود سیمین . (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 148).
  • حازمه کوی
    محله ای است درآمل . و علت تسمیه این محل بدین نام آن است که عبداللّه بن حازم حاکم مازندران در نیمه دوم مائه دوم ، یعنی بزمان هارون خانه خود را در این محله بساخت . رجوع به سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 34 شود.
    حاحونا
    نام یکی از پزشکان دوازده گانه یونانی است که آنان را چون بروج اثناعشر متصل بیکدیگر و سودمند میشمرده اند. (عیون الانباء ج 1 ص 34).
    حادی عشر
    یازدهم . و در مونث ، احدی عشر.
    -عقل حادی عشر ; لقبی است که حکما بخواجه نصیرالدین طوسی دهند.
    حارثی
    منسوب به قبیله بنی حارثة. رجوع به انساب سمعانی شود.
    حارکان
    محلی است در شمال فارس .
    حازمی
    منسوب به حازم .
    حاخام
    رجوع به خاخام شود.
    حاذ
    پشت .
  • آنجا از هر دو ران که دُم بر وی افتد.
  • پس ران مردم . (مهذب الاسماء).
  • حاذالمتن ; موضع انداختن نمدزین برپشت ستور.
  • خفیف الحاذ; قلیل المال .
  • کم عیال .
  • سبک دوش .
  • حال ; یقال هو خفیف الحاذ ای الحال ; او سبک حال است . (مهذب الاسماء).
  • نام درختی است .
  • حارم
    نعت فاعلی از حرمان یا حریم . (معجم البلدان ).
  • ما هو بحارم عقل ; او خردمند و باعقل است . (منتهی الارب ).
  • حاذت
    حالت : هما بحاذة واحدة; ای بحالة واحدة.
    حارثیه
    گروهی از فرقه اباضیه از یاران ابی الحارث الاباضی و آنان در امر قدر یعنی مخلوق بودن افعال بندگان و هم در استطاعت پیش ازفعل ، با اباضیه مخالف باشند و در باب قدر بر مذهب معتزله روند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و الملل والنحل شهرستانی و تعریفات جرجانی (ذیل : حارثیة) شود.
    حارود
    بیدستر. حیوانی که گند بیدستر [ جند بیدستر ] خایه اوست . سگلابی . سگلاوی . قسطور. قنذر. ویدستر. سقلاوی . هزد. قوقی . قضاعة. رجوع بمفردات ابن البیطار و بحر الجواهر ودزی ج 1 ص 239 و رجوع به جند بیدستر و بیدستر شود.
    حازوق
    مردی از خوارج . صاغانی گوید او بدست عبداللّه بن نعمان بن عبداللّه بن وهب بن سعدبن عوف بن عامر... کشته شد. ابومحمدبن الاعرابی گوید دختر او محیاة، و بقول ابن الکلمی ، خواهر او، و بقول جوهری زن او و یا مادراو، در مرثیه وی برای ضرورت وزن حِزاقا گفته است :
    اقلب عینی فی الفوارس لا اری
    حزاقا و عینی کالحجارة من القطر
    فلوبیدی ملک الیمامة لم تزل
    قبائل تسبین العقائل من شکر.
    ابن بری گویدشعر از حزنق است در مرثیه برادر خود حازوق که بنوشکر او را کشته بودند. رجوع به تاج العروس در ماده «حزق» و منتهی الارب شود.