جیحونی
منسوب به جیحون .
آنکه در اطراف جیحون سکونت دارد. ج ، جیحونیان:
چه دانند جیحونیان قدر آب
ز واماندگان پرس در آفتاب .
سعدی .
جهودانه
چرب روده که درون آنرا با گوشت و مصالح پر کرده باشند. (برهان ). امعای گوسفند که اندرون آنرا بیاکنده باشند بچیزی و پخته باشند، و بعربی آنرا لقانق [ ل ُ ن ] گویند.
نام درختی که گلک صمغ اوست . (شرفنامه منیری ). نام درختی که کوژده صمغ آنست . درختی باشد که آنرا بعربی شائکه خوانند. صمغ آنرا عنزروت گفته اند. (برهان ). پارچه زرد که جهودان آنرا بعنوان عبادت بر دوش دارند. (غیاث اللغات ).
جهیده
دافق: ماء دافق; آب جهیده . (منتهی الارب ).
جیادات
جج ِ جَیّد، بمعنی نیکو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جیب شکاف
جیب بر:
بر چار سوی عنصر هنگامه ایست گرم
پرهیز کن ز جیب شکافان بی نشان .
اثیر اخسیکتی .
جهودبیجار
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن . جلگه و معتدل است . دارای 323 تن سکنه است . آب آن از چشمه و استخر تامین می شود. محصول آن برنج و توتون سیگار و جالیزکاری . شغل اهالی زراعت و مکاری گری و زغال فروشی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
جهیدی
کوشش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
نهایت کوشش . (اقرب الموارد).
جیار
ساروج . (اقرب الموارد). چروک و صاروج . (مهذب الاسماء). آهک با چیزها آمیخته که بر حوض و امثال آن مالند. (منتهی الارب ).
گرمی دل از خشم و گرسنگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جهودی
یک شخص از قوم جهود (یهود). (غیاث اللغات ). یکی جهود:
زبونی کآن ز حد بیرون توان کرد
جهودی شد جهودی چون توان کرد؟
نظامی .
جیاش
اسب که به اندک جنبش پا تیز رود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب زودرو. (مهذب الاسماء).
جیبه
زره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا):
بس که پیکان تو در جیبه جان می بینم
در برخویشتن این جیبه گران می بینم .
سیفی .
جیدار
گیاهی است که برگ آن مانند برگ بلوط است و دانه سرخ رنگدارد که آنرا قرمز نامند. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بلغت فارسی نبات شجری است ، برگش مثل برگ بلوط وبا نهایت سبزی مایل بزردی و ثمرش بقدر عفصی مایل بتدویر و در روی او شبنمی می نشیند و از آن دانه سرخی بقدر عدس منعقد گردیده نمو میکند و سرخی آن زیاده میشود و آن حب را قرمز گویند و نبات او در سِیُم سرد وخشک و نشستن در آب طبیخ برگ او جهت تخفیف رطوبات رحم و ضماد برگ تازه او جهت اورام حاره و تسکین درد ومنبع زیادتی آن و هتک عضل و آشامیدن خشک او با آب سرد جهت اسهال و با عسل و روغن جهت زحیر و ذرور او جهت التیام جراحات و طلای او جهت تقویت اعضاء مسترخیه نافع و قدر شربتش یک مثقال است . (تحفه حکیم مومن ).
جیررود
دهی از دهستان جنت رودبار بخش رامسر شهرستان شهسوار. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 شود.
جیره دادن
سهمیه هر یک از جیره خواران را بموقع آن تحویل کردن . رجوع به جیره و جیره بندی و جیره خوار شود.
جیش کتانی
ابن محمد، مکنی به ابوالفتح . از حکمرانان دمشق است که در دوره فاطمیان از طرف صاحب مصر سه مرتبه بحکومت دمشق منصوب شده است . مرد سفاکی بود و بمرض جذام بسال 390 ه' . ق. درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 199).
جیرستان
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش باجگیران شهرستان قوچان . این دهستان از 17 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4144 تن و مرکز آن جورمه است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.
جیرهنده
دهی جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت . جلگه و معتدل مرطوب و دارای 540تن سکنه . آب آنجا از توشاجوب از سفیدرود و محصول آن برنج ، ابریشم ، چای و شغل اهالی زراعت و مکاری گری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
جیغه جیغه کردن ابرو
چیزی است که با سوده طلق یعنی ابرک (ابرق) آمیخته و سازند و زنان بخصوص در روستاها بر پیشانی و ابرو چسبانند. مثل مقیش ریزه که مرسوم زنان هند است . (غیاث ) (آنندراج ):
کرده ای جیغه جیغه ابرو را
داده ای عرض جوهر مو را.
جلال اسیر (آنندراج از غیاث و بهارعجم ).
جیدر
کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). مونث آن جیدرة است و بمرد نیز گاه جیدره گویند و در این صورت تاءبرای مبالغه است . (منتهی الارب ). رجوع به جیتر شود.
جیص
میل کردن و عدول نمودن . (ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جَیض شود.