جستجو

جهان دیدن
سیاحت . جهان گشتن . جهانگردی:
بی دوست حرام است جهان دیدن مشتاق
قندیل بکش تا بنشینم به ظلامی .

سعدی .

جهانگیرآباد
دهی از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. ساکنین از طایفه سگوند هستند و در زمستان به گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
جهتلو
دهی از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه . جلگه و معتدل مالاریایی . سکنه 190 تن . آب از روضه چای و محصول غلات ، انگور، توتون ، چغندر و حبوبات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
جهزاء
ارض جهزاء; زمین بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • عین جهزاء; چشم که حدقه آن بیرون رو باشد، و به راء معروف تر است . (منتهی الارب ).
  • جهمی
    احمدبن محمدبن حمیدبن سلیمان بن عبداللّه بن ابی جهم ، مکنی به ابوعبداللّه . شاعر و ادیب و راویه و نسابه بوده است . او راست : 1 - انساب قریش و اخبارها. 2 - کتاب المعصومین . 3 - کتاب المثالب . 4 - کتاب الابتصار، در رد شعوبیه . 5 - کتاب فضایل مصر. (ریحانةالادب ج 1 ص 291).
    جهیرة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جهیرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    جیاظ
    ناز نازان رونده .(منتهی الارب ). رونده بناز و تکبر. گرانبار رونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • سمین . (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). رجوع به جیظان شود.
  • جهیز
    موت جهیز; مرگِ شتاب .
  • فرس جهیز; اسب سبک رو و سخت رونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب زودرو. (مهذب الاسماء).
  • (اِ) جهیزیه . جهاز عروس . رخت زن . ساختگی اسباب و رخت برای دختر و مرده . (غیاث ):
    گفت کابین و ملک و رخت و جهیز
    همه پاکت حلال کردم خیز.

    سعدی .

  • جیاع
    ج ِ جائع.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گرسنگان . (آنندراج ).
    جیپال
    نام یکی از راجهای هند که سلطان محمود بر او غالب آمد، و گاهی بمعنی مطلق پادشاه استعمال کنند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 372، 373، 377، 381 شود.
    جهوری
    بلند و مرتفع. (اقرب الموارد): کلام جهوری ; سخن بلندآواز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجل جهوری الصوت ; مرد بلند آواز. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • رجل جهوری ; مرد دیداری . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). چیزی که بچشم بزرگ نماید.
  • جهیزدان
    دهی از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب . کوهستانی ، معتدل . سکنه 763 تن .آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، بزرک و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    جیاف
    کفن آهنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نبش کننده جیفه ها. (اقرب الموارد). نباش . مرده کش . (مهذب الاسماء). کفن دزد.
    جهنام
    رَکیًّةٌ جهنام (مثلثه مشدّدةالنون ); چاه دورتک . (منتهی الارب ). چاه دورفرود، و من هنا سمیت جهنم . (مهذب الاسماء).
    جهوری الصوت
    رجل جهوری الصوت ; مرد بلندآواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
    جیالة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جیالة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    جهنبار
    معرب کاهنبار. (ذیل اقرب الموارد از کازیمیرسکی ). رجوع به گاهنبار شود.
    جهوش
    آنکه یک جا قرار نگیرد واز زمینی بزمین دیگر رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    جهیزیه
    جهاز. جهیز. رخت عروس . رجوع به جهاز و جهیز شود.
    جیتر
    مردکوتاه بالا. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).