جهانتاب
جهان تابنده . نوردهنده بجهان . فروغ بخشنده:
مگْزین در دونان چوبود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب .
خاقانی .
جهد جهید
کوشش بسیار. (آنندراج ) (غیاث ).
جهان تیمور
یکی از ایلخانان (739-740 ه' . ق.) که بر ایران حکومت داشتند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 196 شود.
جهانشاه قاجار
پسر فتحعلیشاه . از شاعران است . وی دراشعار خود به جهان تخلص میکرد. او راست:
نویدوصل بمن میدهی ولی ترسم
کشد بوعده وصل تو انتظار مرا.
گذر بکوی تو جایی نمیتوان کردن
ز بس بکوی تو دل بر سر دل افتاده ست .
ای صبا کن گذری در شکن طره یار
بمن آور خبر از حال گرفتاری دل .
من همان روز که از مادر گیتی زادم
سرخط بندگی خویش بطفلی دادم
حرف شیرین نشنیدم ز لبانت اما
به جفایت که وفادارتر از فرهادم .
(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 21).
جهان مهین
عالم را گویند که ماسوی اللّه است و عرب عالم کبیر خوانند. (برهان ). ماسوی اللّه . (آنندراج ). رجوع به جهان کهین شود.
جهد کردن
کوشش کردن . سعی کردن:
ور جهدکند خواجه و گوید نخورم می
با جان و سر سلطان سوگندش میده .
منوچهری .
جهضم
بزرگسر گردروی . (مهذب الاسماء). مرد بزرگسر گردروی گشاده پهلو و فراخ سینه .
شیر و اسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جهان جستجو
دنیای امتحان . عالم کشش و کوشش . عالم مادی و ظاهری . (فرهنگ فارسی معین ).
جهانشاه کهریز
دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار. کوهستانی و معتدل است . دارای 114 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، انگور، میوه جات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
جهاننده
به جست و خیز درآورنده . پراننده . به پرش وادارنده .
جهدمة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جهدمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
جهق
دهی از دهستان قهرود بخش قمصر شهرستان کاشان . کوهستانی سردسیری و دارای 450 تن سکنه است . آب آن از رودخانه محلی و 2 رشته قنات . محصول آن غلات ، میوه جات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . این آبادی از دو محل بالا و پائین تشکیل شده . مزرعه آقابابائی و سه مزرعه دیگر جزء این ده است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
جهانجو
جهان جوینده . جوینده عالم . طالب جهان . که در پی ِ گرفتن ِ جهان باشد. جهان گیر:
بدادش از آزادگان ده هزار
سواری جهانجوی و نیزه گذار.
فردوسی .
جهان نما
نماینده جهان . نمایش دهنده جهان:
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجتست ؟
حافظ.
جهانجوی
جهانجو:
جهانجوی اگر کشته گردد بنام
به از زنده دشمن بدو شادکام .
فردوسی .