جیئة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جیئة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
جهوی
جهواء. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جهواء شود.
جیب
گریبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ج ، جیوب . (منتهی الارب ): و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 27/13).
-
سر به جیب تفکر فروبردن ; در اندیشه متفرق شدن . در دریای فکر فرورفتن: یکی از صاحبدلان سر به جیب تفکر فروبرد. (گلستان ).
-سر به جیب عدم برکشیدن ; مردن:
چو سلطان عزت علم برکشید
جهان سر بجیب عدم برکشید.
سعدی .
جیجیغ بیجیغ
در تداول عامه ، چیزهایی چون بازیچه که دختران جوان و پسران جوان را خوش آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جهی ً
خراب و ویران گردیدن . (منتهی الارب ).
جیبا
بر وزن زیبا، هیمه و هیزم را گویند و بعربی حطب خوانند و به این معنی با بای فارسی [ جیپا ] هم آمده است که بر وزن کیپا باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
جیحان
معرب جهان . نهری است میان شام و روم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رود مصیصة است ، از بلاد روم بیرون می آید و بدریای شام درمی آمیزد. (مجمل التواریخ ).
جهواء
کون ِ برهنه . (منتهی الارب ): اِسْت ٌ جهواء; مکشوفه . (ذیل اقرب الموارد).
سماء جهواء; آسمان صاف و بی ابر. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). دار جهواء; خانه بدون سقف . (اقرب الموارد).
جهید
مرعی جهید; چراگاه بسیار چریده ستور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جهد جهید; کوشش بسیار: ما فتح اللّه علیک الابعدجهد جهید. (سندبادنامه عربی ص 380). منتصر به جهدی جهید جان از میان بیرون برد. (ترجمه تاریخ یمینی ).
جیب بر
برنده جیب . دزد. طرار. سارق. نوعی از دزدان طرار.
جیحل
سنگ بزرگ.
پوست ماهی که از آن سپر [ تسمه ] سازند. بزرگ از هر چیز. (منتهی الارب ).
جهود
یهود. (دهار). یهودی . کلیمی . اسرائیلی:
دگر دین موسی که خوانی جهود
که گوید جز این را نشاید ستود.
فردوسی .
جهیدن
سخت تیز رفتن . (آنندراج ).
جستن:
چگونه جهد شیر بی چنگ تیز
اگرچند باشد دلش پرستیز.
فردوسی .
جیاحة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جیاحة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
جیب دار
لقبی و شغلی و منصبی در زمان قاجاریه که خرج های غیردولتی شاه بدست او بود. وظیفه ای در دربار ناصرالدین شاه . آنکه انعامات شاه به او حوالت شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جیحون
رود. رودخانه . (فرهنگ فارسی معین ).
جهودان
شهری است بخراسان ، آبادان و بانعمت و بر دامن کوه نهاده و مستقر ملک گوزکانان است ، وی به لشکرگاه نشیند و از شهر به لشکرگاه فرسنگی و نیم است و آن لشکرگاه را دراندره خوانند و جایی استوار است بر دامن کوه نهاده و هوایی خوشتر از جهودان و پاریاب . (حدود العالم ).
جیاد
ج ِ جواد، بمعنی اسب تندرو و زیبا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جواد شود.
ج ِ جَیّد، بمعنی نیکو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). (اِ) ج ِ جید، بمعنی گردن . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
جیبر
فرادیس بود که جمع فردوس است که بوستان و بهشت باشد. (برهان ) (آنندراج ).