جستجو

جهانگردی
عمل و شغل جهانگرد. سیاحت:
سرعت عقل در جهانگردی
جنبش روح در جوانمردی .

نظامی .

جهبذ
نقاد خبیر به غوامض امور و بارع وعارف به طرق نقد. نقاد دانا، و آن معرب کهبذ فارسی است . (از اقرب الموارد). گاه بد. گهبد. قسطری . قسطار.رجوع به ماده بعد شود.
  • آنکه مال سلطان بدو درآید. (مهذب الاسماء). خزانه دار. عامل خراج محصل خراج ِ مستخرج دیه و غیره . (فرهنگ اسدی نخجوانی ).
  • جهم
    روی ترش کردن . (تاج المصادر). ترش رویی کردن .(منتهی الارب ). روبرو شدن با کسی با رویی ترش و عبوس . (اقرب الموارد). ناخوش آمدن . (المصادر زوزنی ).
  • (ص ) روی ترش و زشت . (منتهی الارب ). گویند هوجهم الوجه . (منتهی الارب ). رجوع به جَهِم شود.
  • عاجز ضعیف . (منتهی الارب ).
  • (اِ) شیر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، اجهام . (مهذب الاسماء). شیر درنده . (آنندراج ). و این از اضداد است .
  • جهان خوش
    دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. جلگه و معتدل است . سکنه آن 281 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، لبنیات ، چغندر. شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    جهانگشا
    جهان گشاینده . تسخیرکننده عالم . جهان گیر. کشورگیر. فاتح و مسخٍّر جهان:
    میر بزرگنامی گُرد گران سپاهی
    شیر ملک شکاری شاه جهانگشایی .

    فرخی .

    جهبر
    شیر ماده . (از اقرب الموارد).
    جهرود
    یکی از قصبات شهر قم که مشتمل بر 37 دیه و مزرعه است . بیب بن جودرز [ گودرز ] آنرا بنا کرده و آنرا ویرود نام کرده است ، بعد از مدتی «که رود» گفتند و پس از آن معرب گردانیدند و گفتند«جهرود». (تاریخ قم ص 58، 69).
    جهم اسلمی
    از صحابیان است . (منتهی الارب ).
    جهاندار
    (از: جهان + دار، دارنده ) جهاندارنده . نگهبان جهان . پادشاه . سلطان . (حاشیه برهان چ معین ):
    چو آن نامه قیصر آمد به بن
    جهاندار بشنید چندان سخن .

    فردوسی .

    جهانگشای
    گشاینده و تسخیرکننده جهان:
    حکم تو دیوبند و جهانت جهانگشای
    اقبال بر در تو در آسمانگشای .

    خاقانی .

    جهبل
    بز کوهی کلان سر یا بز کوهی کلان سال یا بز کوهی بزرگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
    جهم بلوی
    از صحابیان است . (منتهی الارب ).
    جهانداری
    عمل و شغل جهاندار. ملکت . سلطنت . پادشاهی . (شرفنامه منیری ). نگهبانی جهان . (حاشیه برهان ). اداره مملکت بنحوی نیکو. (فرهنگ فارسی معین ):
    چون خداوند جهانداری و شاهی بتو داد
    گفت من یافتم اینک ز خداوند نظر.

    فرخی .

    جهانگشایی
    عمل وشغل جهانگشا. مسخر کردن جهان . جهانگیری:
    ای در نظر تو جانفزایی
    در سکه تو جهانگشایی .

    نظامی .

    جهم بن صفوان
    رئیس مرحبه خراسان بود و بسال 128 ه' . ق. بقتل رسید. جهم بن صفوان میگفت خدا را به حی و قدیر و سایر صفات کمالیه وصف کردن روا نیست زیرا اینها صفات ممکن است و ندارد واجب از ممکن نمونه . (از انساب سمعانی ). و رجوع به تلبیس ابلیس ص 82 و خاندان نوبختی ص 79، 139 شود.
    جهاندن
    جهانیدن . مصدر متعدی از جهیدن ، جستن . بجستن واداشتن . پرش دادن . به جست و خیز وادار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). سکیزاندن:
    فرس بیرون جهاند از کل کونین
    علم زد بر سریر قاب قوسین .

    نظامی .

    جهانگیر
    فتح کننده دنیا. گیرنده عالم . جهانگشا:
    چنین داد پاسخ که ای پهلوان
    جهانگیر و بیدار و روشن روان .

    فردوسی .

    جهت
    رجوع به جهة شود.
    جهز
    کشتن خسته را. (آنندراج ). کشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
    جهمرز
    مباشرت و جماع با فاحشه کردن ، و این کلمه مرکب است از جه بمعنی فاحشه و مرز بمعنی جماع . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).