جستجو

جینه ور
پل صراط. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و متصل نیز نویسند. (انجمن آرا). رجوع به چنیود و جنیور و جینور شود.
جیهون
جیحون . نام رود معروف در ترکستان ، آنرا بفارسی آمودریا و در زمان قدیمتروخشاب میگفتند که به یونانی همین کلمه ایرانی را به شکل اوخسوس بر آن اطلاق کردند. (از فرهنگ شاهنامه ولف ). رجوع به جیحون شود.
جار و جنجال کردن
هیاهو کردن .
جاآمدن
1 ـ بهبود یافتن . 2 ـ به هوش آمدن ، به خود آمدن .
جاآوردن
شناختن دریافتن .
جاافتاده
آدم پخته و به کمال رسیده .
جالیزکاری
زراعت خربزه ، هندوانه و غیره .
جاانداختن
1 ـ رختخواب انداختن . 2 ـ استخوان جابه جا شده را در جای خود قرار دادن . 3 ـ از قلم انداختن ، چیزی را فراموش کردن .
جام نمودن
وعده عشرت دادن ، سرِ دوستی داشتن .
جابه جا شدن
1 ـ نقل مکان کردن . 2 ـ از محل خود خارج شدن استخوان .
جامة نادوخته
کنایه از کفن: جامه نادوخته پوشیده هم روز نخست هر کسی کو را گرفت از هیبت تیغ تو تب .فرخی ....
جابه جا کردن
1 ـ نقل ، انتقال . 2 ـ مرتب کردن ، منظم کردن . 3 ـ پنهان کردن . 4 ـ ذخیره کردن .
جامع الاطراف
کامل از هر نظر.
جامع الشرایط
دارای شرایط کافی برای انجام کاری یا پذیرش مسئولیتی یا داشتن مقامی .
جاجنب
خانه ، جای نشستن .
جامکاری
1 ـ آیینه کاری . 2 ـ آیینه کاری کردن .
جاخاکستری
ظرفی که خاکستر (سیگار و نحوآن ) در آن ریزند. جائی که خاکستر در آن خالی کنند.
جاخالی
1 ـ جایی که در آن چیزی یا کسی نباشد. 2 ـ قسمت سفید و بدون نوشته ای از کاغذ که هنگام حذف حرف یا کلمه یا عبارتی معمولاً نقطه چین نشان داده می شود. 3 ـ هدیه ای که بعد از رفتن کسی به مسافرت یا رفتن دختر به خانه بخت برای خانواده اش می برند.
جامه کوب
چوبی است که گازران هنگام شستن ، جامه یا لباس را بدان کوبند. جومه کو(در لهجه محلی گناباد خراسان ). کوتنک . کوتنگ گازر.(برهان ). کدنگ. کدنگه . کدین . کدینه . (حاشیه برهان چ معین ). بعربی مِدَقًّه . (برهان ). وَبیل . (منتهی الارب ). مِبزَر. مِرحاض .
  • (نف مرکب ) کسی که جامه را هنگام شستن بکوبد. جامه شوی . جامه شور. قصار.
  • جاخالی انداختن
    در بازی والیبال توپ را به نقاطی که حریف خالی کرده است انداختن .