جستجو

ثغاریر
درداب . شمامه . دستنبویه . کچری . و بلغت اهل شام شمام خوانند و به فارسی دستنبو و به اصفهانی دستنبویه . (اختیارات بدیعی ). و آن نوعی از خربزه کوچک است در نهایت خوش خط و خالی و خوش بوئی بوئیدن آن دماغ را گرم کند و سُده بگشاید. (برهان قاطع).
ثفا
نوعی از گربه دشتی است .
ثفی
پیروی کردن کسی را.
  • ثفی قدر; بر دیگپایه نهادن دیگ را.
  • سه زن کردن مرد.
  • ثفی قوم ; دفع کردن و راندن آنان را. (ذیل اقرب الموارد).
  • ثقلین
    تثنیه ثَقل . ثقلان .
  • مردمان و پریان . جن و انس . اگر ثقلین جمع شوند بی اراده خدای تعالی موئی را نتوانند از سر کم کرد.
  • دو گروه . (غیاث اللغة).
  • دوچیز نفیس خطیر: انی تارک فیکم الثقلین . (حدیث ).
    -امام ثقلین ; امیرالمومنین علی علیه السلام و دیگر ائمه اثنی عشر را نیز گویند.
    -سیدالثقلین ; رسول اکرم صلوات اللّه علیه .
  • ثکلان
    نعت مذکر از ثکل . مرد فرزندمرده یا دوست گم کرده .
    ثغام
    درمنه سپید.(منتهی الارب ). جاورد. سپید خار. (مهذب الاسماء). در ترجمه کتاب صیدنه ابوریحان بیرونی آمده است : گفته اند نبات ثغام آن نباتی است که عرب او را حلی گوید و به فارسی او را سفیدگیاه گویند باریکتر است و ضعیف ترو به او مشابهت دارد و لیث گوید ثغامه نباتی است باساق و سر او بسر شیخ مشابهت دارد و شکوفه و میوه اوسفید بود و سفید شدن موی را از پیری به او تشبیه کنند و حسّان بن ثابت در این معنی گفته است:
    اما تری راسی تغیّر لونه
    شمطاً فاصبح کالثغام الممحل .
    و ثعلب از ابن الاعرابی روایت کند که ثَغام درختی است که نبات او سفید بود مانند برف و در این معنی شعری ایراد کرده:
    اذا رایت صلفافی الهامة
    و حدباً بعد اعتدال القامة
    و صار راس الشیخ کالثغامة
    فایس من الصحة و السلامة.
    ثقاب
    آتش افروزینه . ج ، ثقب .
    ثقوات
    ج ِ ثقوة.
    ثقابت
    ثقوب .
  • افروخته شدن آتش . (تاج المصادر بیهقی ). و بسیار سرخ گردیدن .
  • روشن شدن ستاره .
  • دمیدن بوی .
  • ثقبت الناقه ; بسیارشیر گردید اشترماده .
  • ثقب رایه ; رای او نافذ گردید.
  • ثقوب
    ج ِ ثَقب .
    ثکلی
    نعت مونث از ثکل . زن فرزندمرده ، بچه گم کرده . ج ، ثکالی .
  • زن عزیزمرده و گم کرده دوست . ثکول . ثاکلة. ج ، ثواکل .
  • ثغب
    نیزه زدن .
  • ذبح کردن .
  • ثفاجة مفاجة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثفاجة مفاجة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ثقات
    ج ِ ثقة. بمعنی معتمد و شخص طرف اطمینان: و دارا راخود ثقات وی کشتند. (تاریخ بیهقی ص 90). ثقاة امیر رضی اللّه عنه گفتند روی ندارد فرستادن . (تاریخ بیهقی ص 204). و پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و بخانه بوسهل رفت با مشرفان و ثقات خواجه . (تاریخ بیهقی ).یحیی نسختی فرستاد با رسولی از ثقاة خویش . (تاریخ بیهقی 423). از ثقات وی شنیدم چون ابراهیم قاینی . (تاریخ بیهقی 604). شاه ملک چون عدت و آلت بر آنجمله دیدبترسید و ثقاة خویش را گفت ... (تاریخ بیهقی ص 698).
    از مرگ تو بشعر خبر چون کنم که نیست
    دشمن ترین خلق جهان جز ثقات تو.

    مسعود.

    ثغبان
    ج ِ ثَغب .
    ثفار
    پاردم گر.
    ثقاف
    آنچه نیزه و تیر را بدان راست کنند.
  • قالب نیزه . ج ، ثُقُف .
  • شکلی است از اشکال رمل .
  • ثفف ; یعنی مخاصمت و جدال . و فی الحدیث اذا ملک اثنا عشر من بنی عمروبن کعب کان الثقف والثقاف الی ان تقوم الساعة; یعنی الخصام و الجدال .
  • ثقوة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثقوة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ثغثاغ
    ثغثغ. آن که سخن از میان دندانها گوید.
    ثفاریق
    ج ِ ثُفروق.