جستجو

ثفر
پاردم که بهندوستان دمچی گویند. (غیاث اللغات ).
  • شرم دد ودام و مرغان شکاری یا راه نره از آنان . ج ، اثفار.
  • ثقبی
    منسوب است به ثقّب سنبنده دانه لولو. (سمعانی ). کسپرج سُنبا.
    ثقیف
    مرد استاد.
  • مرد زیرک چالاک .
  • ثلاب
    ج ِ ثلب .
    ثغرور
    جای ترس از رخنه های شهرها.
    ثفروق
    چوب خوشه خرما.
  • پشیزه سر خرما یا آنچه بدان قمع خرماملصق باشد. چوب خوشه انگور و خرما که دنباله انگور و خرما بدان پیوسته است .
  • انگور که به چوب خوشه متصل باشد.
  • چوب خوشه بی انگور، ج ، ثفاریق; او را ثفروقی نیست ، نیست او را چیزی .
  • ثقت
    اطمینان .
  • خاطر جمعی: هر سخن که از سر نصیحت ... رود... به راداء آن دلیری نتوان کرد مگر به عقل ... شنونده ثقتی تمام باشد. (کلیله و دمنه ). و اگر خردمندی به قلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید... البته به عیبی منسوب نگردد. (کلیله و دمنه ).
  • استواری . (غیاث اللغة). ج ، ثقات . و رجوع به ثقه شود.
  • ثقیل
    گران . وزین . سنگین . مقابل خفیف ، سبک . گران سنگ. گران به وزن .
  • گران جان . آنکه صحبت وی را ناخوش دارند. (منتهی الارب ). خَلنفَع. ناکس . شبشت . شبست . دهلب:
    چون بخواند نامه خود آن ثقیل
    داند او که سوی زندان شد رحیل .

    مولوی .

  • ثلاث
    ثلاثة. سه : اقانیم ثلاث . ظلمات ثلاث . موالید ثلاث .
  • سه زن .
  • ثفسیا
    صمغ سداب است . و آنرا بصورت ثافیسا و ثافسیا نیز ضبط کرده اند. رجوع به ثافسیا شود.
    ثقثقة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثقثقة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ثلاثاء
    روز سه شنبه ، بر یهودان این روز مبارک است . (غیاث اللغه ). ثُلثاء. ج ، ثلاثاوات .
    ثغره
    ناحیه ای است از توابع مدینه . (مراصد الاطلاع ).
    ثفل
    (شاید معرب از تفاله فارسی ) تفاله . کنجاره .
  • لفاظة.
  • دردی . ته نشین آب و دواء و جز آن . ثافل . تیرگی شیر و روغن . درشت پس افتاده از چیزی فشرده . ثجیر. جرم:
    گر هوا و نار را سفلی کند
    تیرگی و دردی وثفلی کند.

    مولوی .

  • ثقف
    دانستن . دریافتن . یافتن .
  • گرفتن بزودی .
  • زیرک و سبک و چالاک گردیدن .
  • ثفافت .
  • غالب آمدن در دانائی .
  • ظفر یافتن و رسیدن .
  • راست کردن نیزه .
  • ثلاثان
    آبی است از بنی اسد در جانب حبشه . (مراصد الاطلاع ).
  • نام موضعی است .
  • ثلاثاوات
    ج ِ ثلاثاء. سه شنبه ها.
    ثلبان
    عنب الثعلب . (بحر الجواهر).
    ثلط
    ریخ پیل و مانند آن .
  • (مص ) ریخ زدن گاو و اشتر و کودک و جز آن .
  • سرگین اوکندن .
  • ثلط کسی را; زدن او را به ثلط. آلودن کسی را به ریخ .
  • ثما
    موضعی است در حجاز. (معجم البلدان ).