جستجو

ثطاط
جمع ثَطّ.
ثعالبة
مولف قاموس الاعلام گوید ثعالبه قبیله ای از عرب باشند که در مغرب الجزائر ساکن بودند از اولاد ثعلب بن بکربن صفیره . مسکن این قبیله کوههای وانشریش بود و رئیس قبیله بنی توجین محمدبن عبدالقوی با آنان جنگی درپیوسته و ایشان را مغلوب و از موطنشان اخراج کرد و...
ثعط
گندا شدن . گندیدن : ثعطِ لحم ; بوی گرفتن گوشت . ثعطِ ماء; گندیدن آب .
  • ثعط جلد; بوی گرفتن و پاره پاره شدن پوست .
  • ثعط شفه ; برآماسیدن لب و کفته گردیدن .
  • ثرمداء
    موضعی است یا آبی بدیار بنی سعد. صاحب مراصدالاطلاع گوید: آبی است از بنی سعد در وادی الستارین وگویند بکسر میم نام شهری است و هم گویند نام قریه ای است در وشم یمامه . و با کسر ثاء هم روایت شده است .
    ثروغ
    ج ِ ثَرغ .
    ثطاطت
    ثَطط. کوسه گردیدن .
  • گران شکم شدن .
  • ریخ زدن . (منتهی الارب ).
  • ثعالبه
    مولف قاموس الاعلام گوید ثعالبه قبیله ای از عرب باشند که در مغرب الجزائر ساکن بودند از اولاد ثعلب بن بکربن صفیره . مسکن این قبیله کوههای وانشریش بود و رئیس قبیله بنی توجین محمدبن عبدالقوی با آنان جنگی درپیوسته و ایشان را مغلوب و از موطنشان اخراج کرد و ثعالبه به مغرب اقصی شدند و مدت زمانی در تحت اداره رئیس خود در زیر حمایت امراء بنی عمرین بزیستند سپس در قرن هشتم هجری ابوحمویغمراسون با این طایفه جنگهای بسیار کرد و تمام این قبیله را محو و نابود ساخت .
    ثروق
    نام دهی است از بنی دوس .معجم البلدان . (مراصد الاطلاع ). و رجوع به ثردق شود.
    ثطاع
    زکام . سرماخوردگی . چاییدگی . چایمان .
    ثعالبی
    منسوب به ثعلب . آن که اشتغال به عمل پوست روباه دارد. (سمعانی ).
    ثعل
    دندان افزونی پس دندانها یا کج و راست برآمدگی دندان .
  • دندان زائد و پستان افزونی از ستور. ج ، ثعول .
  • ثرمط
    گِل تر یا رقیق آبناک . ثرمطة.
    ثروی
    زن بسیارمال . مقابل اثری ، مرد بسیارمال .
    ثطاعی
    مزکوم . زکام زده . سرماخورده . چایمان کرده . چاییده .
    ثعالة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثعالة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ثعلاء
    تانیث اَثعل .
  • زن دندان زائد یا دندان کج و راست . ج ، ثعل . لثه ثعلاء; لثه ای که دندانهایش بریکدیگر برآمده باشد.
  • ثطان
    ج ِ ثطّ، و اَثط.
    ثعالی
    ج ِ ثعلب . ثعالب .
    ثعلب
    روباه ماده یا عام است . روبه . گته سک . و در اختیارات بدیعی آمده است : بپارسی روباه گویند چون به آب بپزند و بر مفاصل طلا کنند بغایت نافع بود خاصه همچنان زنده بپزند و زمانی نیک در آن آب نشینند اما بعد از تنقیه این عمل کنند و پیه وی درد مفاصل را سودمند بود و درد گوش ببرد چون در گوش چکانند و اگر به آن ادمان نمایند کری زایل کند و درد گوش ببرد و شش وی خشک کرده و سحق نموده بیاشامند نافع بود جهت ربو و سرفه و پیه وی چون در دهان گیرند درد دندان زایل کند و درد چشم را نافع بود و شریف گوید پیه وی چون با پوست تخم مرغ سوخته بیامیزند و بر داءالثعلب نهند نافع بود و مجرب است و زهره وی با کرفس و اشق بگدازند مساوی و سعوط کنند در بینی کسی که ابتداء جذام بود در هر روز یکبار بغایت نافع بود و چون آدمی دندان وی در دست گیرد ایمن باشد از بانک کردن سگ و پیه وی با زیت انفاق کهن بگدازند و بر نقرس و مفاصل طلا کنند نافع بود پوست وی بغایت گرم بود از همه پوستها مسخن تر بود و مرطوب مزاج را شاید پوشیدن و محرورمزاج را نشاید. و کسی را که سرما بروی غالب باشد شاید و هرچند که موی بر وی زیاده بود سخونت وی بیشتر بود و آن لباس زنان بلغمی مزاج و پیران باشد و در خواص ابن زهر آمده است که پیه وی چون طلا کنند بر تازیانه که چوبی در اندرون او بود در هر خانه که بنهند مجموع کیکها بر آن جمع شوند و این مولف گوید اگر بادام تلخ بکوبند و بر گوشت افشانند چون روباه بخورد بیهوش شود . و در تحفه حکیم مومن آمده است : به فارسی روباه گویند و آن حیوان معروفی است پوست او در گرمی قریب به سمور جهت مبرودین و مرطوبین و نطول طبیخ زنده او و مذبوح او در درد مفاصل سودمند و طبیخ زنده قویتر خصوصاً که در روغن زیتون جوشانیده باشند جهت تعقد و صلابت مفاصل نافع و باعث سرعت راه رفتن اطفال و رفعاعیاء و آشامیدن یک مثقال از شش او که خشک کرده باشند با آب عسل جهت ربو و سرفه و طلاء آن با پوست سوخته تخم مرغ جهت داءالثعلب مجرّب و پیه او جهت درد گوش و با روغن زیتون و امثال آن جهت نقرس و دردهای بارد و سعوط زهره او باهم وزن آن آب کرفس در هر ده روز یکبار جهت ابتداء جذام و زیاده نشدن آن بغایت موثر وگوشت او جهت مبرودین و تحریک باه و صاحبان استسقا مفید و خاکستر پوست او جهت سوختگی آتش و بواسیر و قروح حاره و تدهین دست و پا به پیه او مانع مضرت سرما ونگاه داشتن دندان او را جهة منع فریاد کردن سگ مجرب دانسته اند و مالیدن پیه او بر چوبی و نصب کردن آن در موضعی از خانه سبب اجتماع کیک بر آن چوب - انتهی .
    -امثال :
    هو اروغ من ثعلب ; پویاتر از روباه .
  • موی روباه . ج ، ثعالب و ثعالی .
  • جای بیرون آمدن آب از حوض .
  • جای بیرون آمدن آب باران از موضع خشک کردن خرما.
  • بیخ نهال خرما.
  • سر نیزه که در کعب سنان باشد. زبانه نیزه که در سنان باشد.
  • نباتی است طبی . و بهترین نوع آن در دشت ایجرود زنجان است .
    -داءالثعلب ; بیماری است که تمامی یا بعض از پشم یا موی حیوان را بریزاند و چون این مرض بیشتر روباهان دارند بیماری آن نیز بنام بیماری ثعلب مشهور است .
  • ثرمل
    جانوری است .