جستجو
کد : DK-60834     

ثقات


ج ِ ثقة. بمعنی معتمد و شخص طرف اطمینان: و دارا راخود ثقات وی کشتند. (تاریخ بیهقی ص 90). ثقاة امیر رضی اللّه عنه گفتند روی ندارد فرستادن . (تاریخ بیهقی ص 204). و پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و بخانه بوسهل رفت با مشرفان و ثقات خواجه . (تاریخ بیهقی ).یحیی نسختی فرستاد با رسولی از ثقاة خویش . (تاریخ بیهقی 423). از ثقات وی شنیدم چون ابراهیم قاینی . (تاریخ بیهقی 604). شاه ملک چون عدت و آلت بر آنجمله دیدبترسید و ثقاة خویش را گفت ... (تاریخ بیهقی ص 698).
از مرگ تو بشعر خبر چون کنم که نیست
دشمن ترین خلق جهان جز ثقات تو.

مسعود.