جستجو

ثری
(این ماده مثل این مینماید که از تر مقابل خشک فارسی ماخوذ است ). تری زمین . رطوبت .
  • خاک نمناک یا خاکی که اگر تر گردانند چفسنده نگردد. خاک نم دار. خاک نمگن .
  • زیر زمین . (غیاث ). زمین . خاک:
    همت تیز و بلند تو بدانجای رسید
    که ثری گشت مر او را فلک فیرونا.

    خسروانی .

  • ثطاءة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثطاءة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ثعامة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثعامة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ثعلبان
    روباه نر.
  • ذوثعلبان ; بیماریی است .
  • ثریا
    مصغر ثروی .
  • (اِخ ) پروین پرن . پرند. پرو. پروه . رَفه . رَمه . نرگسه . نرگسه چرخ . نرگسه سقف لاجورد. و آن منزل سوم است از منازل قمر پس از بطین و پیش از دبران و آن شش ستاره است برکوهان ثور. عرب جای آنرا بر دنبه حمل (الیةالحمل ) تو هم کند و ثریا را نجم نیز نامند. مولف غیاث اللغة گوید: پروین . و آن شش ستاره است متصل همدیگر و آن منزل سوم است از منازل قمر در اصل لغت تصغیر ثروی که صیغه مونث افعل التفضیل است مشتق از ثرا که بمعنی کثرت است چون در ستارگان مذکور قدری کثرتست لهذا بدین اسم مسمی گشت . از صراح . و در بیرجندی شرح بیست باب آمده است که تصغیر در ثریا بلحاظ خردی کواکب اوست یا این تصغیر بجهت تعظیم باشد. و ثریا رقیب اکلیل است و گویند رقیب عیوق است . و منزل سیم است از منازل قمر و آن از آخربطین است تا هشت درجه و سی و چهار دقیقه و هفده ثانیه از ثور. و این منزلی است میانه سعد و نحس نزد احکامیان . مولف یواقیت العلوم گوید: ثریا و آن در یازدهم تشرین الاخر فروشود - انتهی:
    همه روی صحرا چودریا کنیم
    ز خورشید تابان ثریا کنیم .

    فردوسی .

  • ثطط
    ریش تنک . ریش سبک .
    ثعب
    راه گذار آب .
  • آب راهه وادی . ممر آب در بیابان .
  • چشمه ای که در سایه کوه باشد. ج ، ثعبان . ماء ثعب ; آب روان .
  • ثعلبتان
    دو قبیله از عرب یعنی ثعلبة بن جدعاء و ثعلبة بن رومان .
    ثرملیة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثرملیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ثعبان
    مار بزرگ. مار عظیم . اژدها. (غیاث اللغة) (نصاب الصبیان ) (السامی فی الاسامی ). اژدر. (بحر الجواهر). یا خاص است به مار نر. یا مطلق مار است . تنین . برغمان . برسان . ج ، ثعابین:
    میر موسی کف ، شمشیر چو ثعبان دارد
    دست فرعون و جنودش کند از ما کوتاه .

    منوچهری .

    ثعلب مصری
    نام دوائی و در این تخفیف کرده اند زیرا این کلمه در اصل خصیةالثعلب باشد چه دوای مذکور بیخی است بشکل خایه روباه . چون در نواحی مصر پیدا میشود بمصر منسوب کنند ظاهراً فقط ثعلب مصری یا ثعلب گفتن درست نباشد مگر آنکه گوئیم چون لفظ خصیه مکروه است لهذا اگرفقط بلفظ ثعلب موسوم کنند جائز باشد. (غیاث اللغة).
    ثریا پاشا
    یکی از وزرای دولت عثمانی پسر عثمان پاشای گمرک چی . مولد او بسال 1241 ه' . ق. در اسلامبول . او پس از اکمال تحصیلات در باب عالی عضو مضبطه همایونی شد و بواسطه حسن کفایت و استعداد ذاتی ماموریتهای گوناگون یافت از جمله ریاست کمیسیون روسیه که برای ماده «کولیروز» بروسیه رفته بودند سپس بسمت منشی اول سفارت عثمانی بپاریس رفت و در 1275 ه' . ق. برتبه بیگلربیگی روملی مامور قدس شریف شد و در جلوس سلطان عبدالعزیزخان در 1280 ه' . ق. ولایت حلب به او مفوض گشت و سپس رتبه وزارت یافت و ناحیه زور را پس از طغیان و انقلابی که در آنجا پیدا شده بود مسخر و هم اعاده امنیت کرد. در 1283 به ولایت آیدین منصوب گشت . یکسال بعد به اسلامبول آمد و در 1285 ولایت خداوندگار بدو دادند و کارهائی از این قبیل داشت تا در 1296 ه' . ق. به ماه شعبان بسیواس درگذشت . او مردی عالم و ادیب و محب علماء بود و در زبان ترکی عثمانی منشی و کاتبی زبردست بشمار می آمد و درزبان فرانسه نیز مهارتی بسزا داشت . (قاموس الاعلام ).
    ثطع
    آشکار کردن .
  • ظاهر شدن .
  • زکام گرفتن کسی را. مزکوم گردیدن . ثُطِعَ (مجهولاً); مزکوم شد.
  • حدث کردن .
  • ثرن
    رنجانیدن دوست و همسایه خود را.
    ثریا جاه
    تخلص امجدعلی شاه یکی از حکمرانان اوده هندوستان . رجوع به امجدعلی شاه شود. (قاموس الاعلام ).
    ثطعمة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثطعمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ثعثع
    مروارید.
  • صدف .
  • پشم سرخ .
  • ثعلبی
    روباه فروش .
  • روباه دوز. (مهذب الاسماء).
  • منسوب است بقبیله بنی ثعلبة و صنعت پوستین روباه . (سمعانی ).
  • ثرنطی
    مرد احمق گران .
    ثریاطة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثریاطة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.