جستجو

تیگران ثرتا
از شهرهای ارمنستان باستان که پس از خراب شدن شهر آرتاکساتا، پایتخت آن کشور گردید. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2442 و 2443 شود.
تیله
سفال شکسته خردشده . (ناظم الاطباء). خرده سفال . ریزه سفال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
  • در تداول ; سنگ مدوری که بدان قمار بازند.
  • تیماردار
    پرستار. خادم . غمخوار. متعهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
    همه پرگناهان که پیش تواند
    نه تیماردار و نه خویش تو اند.

    فردوسی .

    تیغه پشت
    قطار مهره های پشت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
    تیقلیس
    اسم یونانی خنثی است . (تحفه حکیم مومن ). رجوع به ماده بعد شود.
    تیگره
    ناحیه ای در حبشه . کرسی آن آدوا . (از فرهنگ فارسی معین ).
    تیله بن
    دهی از دهستان نرم آب است که در بخش دودانگه شهرستان ساری واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
    تیمارداری
    خدمت . پرستاری . تعهد.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه و سرپرستی . (ناظم الاطباء): حسن بواسطه ای بیمار شد و روزی چند برآمد و سودا بر وی غلبه کرد و دیوانه شد... مامون به همدان رسیده بود... سراج خادم را بفرستاد تا اورا بدست خویش تیمارداری کند. (ترجمه طبری بلعمی ).
    به ایران همی دست یازد به بد
    بدینکار تیمارداری سزد.

    فردوسی .

    تیغه سمور
    تیغه قندز. کنایه از وسطو بلندی سمور و قندز، نام دو جانور معروف . و به مجاز بر پوستین اینها اطلاق کنند. (آنندراج ):
    سمور خط مشکینش چنان خوش تیغه افتاده
    که می گردد ترنج غبغب او در میانش گم .

    اشرف (از آنندراج ).

    تیقلیش
    سریش . چریش . برواق. خنثی . اَبُجَة اسفودالس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
    تیگلات پیلسر
    اول . پادشاه کشورگشای آشور است . وی در حدود یکهزارویکصد سال پیش از میلاد مسیح از کوه زاگروس گذشته به سرزمین ماد تاخت ، وقبایل آنجا را پراکنده و پریشان ساخت . (از فرهنگ ایران باستان ص 103). پادشاه آشور در قرن 12 ق. م . وی کماژن را فتح کرد و به ارمنستان قشون کشید. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به لاروس و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 52، 128، 129 و مزدیسناو دایرة المعارف فارسی ذیل کلمه تیگلت پیلسر شود.
    تیله کن
    نامی است که برای پی گم کردن ، یهودان به حفاری شهرهای قدیم داده اند که از آنجاها اشیاء آنتیک قیمتی استخراج می کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حفار. آنکه زمین های خسف شده و مانند آن را کاود،یافتن اشیاء عتیقه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
    تیمارداشت
    تیمار داشتن . اهتمام . اعتناء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): و آنقدر که آبادان ماندست از حرمت خاندان این قاضی پارس و تیمارداشت او بودست . (فارسنامه ابن البلخی ص 134) کفشگر... قوم را در معنی تیمارداشت او وصایت فرمود. (کلیله و دمنه ). . و بنیادی که اسلاف ... نهادند بر آن برود و تیمارداشت رعیتان و عمارت جهان پیشه گیرد. (راحةالصدور راوندی ). به تقدیم لطف برعایت مهمات ... و تیمارداشت رعیت نام نیک اندوخت .(ترجمه تاریخ یمینی ). هر دو برادر و روانشاه و علی با خدمت اصفهبد آمدند برهنه و از ملک برآمده هر دو را نان پدید کرد و تیمارداشت می فرمود. (تاریخ طبرستان ). و او در تیمارداشت و شفقت در احوال اردشیرشاه بغایتی بود که وراء آن نتوان بود. (از تاریخ طبرستان ).
  • مهتری اسبان . (ناظم الاطباء): و این مرد تیمارداشت آن گوسفندان و اسبان می کند. (فیه مافیه ). رجوع به تیمار و دیگر ترکیبهای آن شود.
  • تیغه کردن
    گرفتن با آجر یا خشت برپا، راهی را. برآوردن با آجر یا خشت برپا، دیواری را. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). عمل تیغه در بنائی . برآوردن دیواری باریک با کمترین قطر آجر و جز آن . رجوع به تیغه شود.
    تیقن
    بی گمان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بی گمان دانستن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). علم و آگهی یافتن بر چیزی . (از اقرب الموارد). بایقین شدن . بی گمانی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم ، همچون آن جادو باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. (کلیله و دمنه ).
    تی گیله
    نامی است که در گرگانرود به درخت داغداغان دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به داغداغان و جنگل شناسی ساعی ص 213 شود.
    تیله کوه
    دهی از دهستان سرقلعه گرمسیر ولدبیگی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    تیمار داشتن
    اهتمام . اعتناء. تعاهد. تعهد کردن . پرستاری کردن . مواظبت کردن . مراقبت کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن . (ناظم الاطباء):
    مثل زنند که آید طبیب ناخوانده
    چو تندرستی تیمار دارد از بیمار.

    ابوحنیفه اسکافی .

    تیغ هندی
    تیغ هندوی . تیغ مهند. تیغ هندوی گوهر... تیغی که در هند ساخته باشند... و بدین معنی پولاد هندی ... نیز استعمال کنند و مجاز است . (آنندراج ):
    طلب کردش به خلوت شاهزاده
    زبان چون تیغ هندی برگشاده .

    نظامی .

    تیقندست
    عاقرقرحا . عودالقرح المغربی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).