جستجو

تیغزار
تیغستان . خارستان . جائی که خار بسیار دارد. جای پرخار.
تیزه
جای باریک و برنده و فرورونده از چیزی . جانب یا سر تیز چیزی . نقطه تیز چیزی . تیزه دیوار. تیزه کمر. تیزه آرنج . نوکی برجسته از چیزی . دم . لب . لبه . تیزنا. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
تیسین
نقاش بزرگ ایتالیائی (1483-1576 م .) در حدود1516 م . بزرگترین نقاش ونیز بشمار میرفت . معروفترین اثر او «امپراطور شارل پنجم » است که او را پس از فتح «اوگسبورگ» نشان میدهد. قدرت تجسم و حرکت در تابلوهای وی مکتبی جدید در نقاشی ایتالیا پدید آورده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دایرة المعارف فارسی شود.
تیعیط
زجر کردن و بانگ برزدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یعاط گفتن گرگ و اسب را یا بیم کردن اهل خود را به رسیدن یا نزدیک شدن دشمن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیغزبانی کردن
به فصاحت سخن گفتن . بی پرده و اغماض بیان مطلبی کردن . داد سخن دادن:
سر طلبی تیغزبانی مکن
روزنه ای رازفشانی مکن .

نظامی .

تیزهش
زیرک و عاقل و هوشمند و ذهین و خداوند فراست . تیزهوش . (ناظم الاطباء). هوشیار و هوشمند:
تیزهش تا نیازماید بخت
به چنین جایگاه نگراید.

دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

تیسیوس
تزه از قهرمانان یونان قدیم است . او فرزند اِژه و پادشاه آتن بود و شخصی است نیمه افسانه ای و نیمه تاریخی و بعضی از اعمال او با هیرکول مرتبط می گردد. او بوسیله طنابی که دختر مینوس تهیه کرده بود و به راهنمائی همین دختر از پیچ و خم های کرت گذشت و مینوتور غول آدمخوار را بکشت . آنگاه این شاهزاده خانم را در جزیره ناکسوس گم کرد و بدنبال یک زندگی غیرعادی و پرماجرا درگذشت . رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لاروس شود.
تیغ
کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطباء). هر آلت که تیزی دارد بریدن و شکافتن را چون کارد و شمشیر و امثال آن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).مبدل تیز چون آمیز و آمیغ و ستیز و ستیغ، بر هر چیزبرنده اطلاق کنند، چون کارد و خنجر و شمشیر. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). آب تیغ، دم تیغ، پشت تیغ، آب دم تیغ، دهان تیغ، دندانه تیغ، روی تیغ، عالمگیر، عالمسوز، جهانگیر، جهانسوز، جانبخش ، دلنواز، گلونواز، دلگشا، جان ستان ، عمرشکار، بی زنهار، بی باک ، سرافکن ، سرزدای ، سرگزای ، سرافشان ، جگرشکاف ، زبان دراز، زبان آور،الماس فعل ، الماس رنگ، الماس بار، الماس گون ، سیماب گون ،سیماب ریز، آتش پیکر، آتشین ، تیز، کند، آبدار، سیراب ،فسان کشیده ، آئینه تاب ، آئینه رنگ، زهرآگین ، زهرداده ، زهرآلوده ، ظفرپیکر، ظفرآتیه ، ظفرتوز، بخون آغشته ، خونریز، خونخوار، خون آشام ، در خون رانده ، یک پهلو، خفته ، خوابیده ، جوهردار، خوش جوهر، پاک گوهر، بدگوهر، جوشن خای ، جوشن گداز، مغفرشکاف ، بلندپرواز، شیرگیر، گارین ، صبح خند، زنگارخورده ، زنگاربسته ، زنگبسته ، صیقل داده ، نیم کش ، نیم کشیده ، زبانه کش ، غلاف نشین ، عریان ، برهنه ، سبز، نارنگ، مینارنگ. از صفات و زبان ، دندان ، لب خشک ،چشم گور، ناخن ، پرمگس ، سبزه ، آب ، رگ ابر، رگ لعل ، چشمه ، چشمه سار، جوی ، جویبار، ساحل ، نهنگ، طاق، هلال ، ماه عید، برق، شمع، شعله ، صبح ، مصرع ، مد بسم اللّه مد، داس ، زمین پاک ، باران از تشبیهات اوست و به رستم دستان منسوب است . (آنندراج ). اوستا «تئغه » ... ارمنی (دخیل ) «تِگ» کردی «تی » (شمشیر) بلوچی (دخیل ) «تِغ» (تیز. تند. شمشیر). قیاس شود: اوستا «تیغره » (تیز) استی «تیغ» «تِغا» (پشت کوه ) فارسی نیز تیخ ... پهلوی «تِغ» ... زباکی «تغ» (تیغ سرتراشی )... (حاشیه برهان چ معین ):
بناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.

شهید بلخی .

تیغ زدن
تیغ نهادن در قومی . شمشیر زدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نبرد کردن با شمشیر. دشمن را با شمشیر و جز آن از پای درآوردن:
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان .

فرخی .

تیزهمت
قوی همت . کسی که همتی قوی دارد. بلندهمت:
اول از بهر آن طلبکاری
خواست از تیزهمتان یاری .

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 225).

تیساء
عنز تیساء; آنکه هر دو شاخش به شاخهای بز کوهی ماند. (منتهی الارب ). ماده بزی که شاخهای وی به شاخهای بز کوهی ماند. (ناظم الاطباء). رجوع به تیس شود.
تیغآرای
در صفات دست . (آنندراج ). ماهر و چابک در شمشیر زدن:
بار سر کردی ز گردن دور دشمن را به تیغ
بار گردن گشت اکنون دست تیغآرای من .

علی خراسانی (از آنندراج )

تیغزمین
دهی از دهستان کوهسارات است که در بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تیزهوش
تیزهش . هوشیار. هوشمند. تیزویر. باهوش . (فرهنگ فارسی معین ):
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را به هر جای گوش .

فردوسی .

تیسافرن
ساتراپ ایرانی که در سال 414 ق.م . بر آسیای صغیر فرمانروائی داشت و در کوناکسا فرماندهی سپاه اردشیر را بعهده گرفت ولی در سال 395 ق.م . محکوم بمرگ گردید. (از لاروس ). او پسر ویدرن و برادر استاتیرا، زن اردشیر دوم یا عروس داریوش دوم بود. رجوع به ایران باستان صص 957 - 997 شود.
تیسیه
دهی از دهستان حومه بخش خمام است که در شهرستان رشت واقع است و در حدود 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تیغآزمائی
شمشیرزنی . نبرد کردن با شمشیر:
بر آن روسی افکند مرکب چو باد
به تیغآزمائی بغل برگشاد.

نظامی .

تیغزن
معروف است . (برهان ). شمشیرزن . (ناظم الاطباء). تیغدار که سپاهی باشد. (آنندراج ):
همه موبدان را به کرسی نشاند
پس آن خسرو تیغزن را بخواند.

دقیقی .

تیزهوشی
هوشیاری . هوشمندی . باهوشی . تیزویری . تیزهشی . (فرهنگ فارسی معین ):
تا جهان داشت تیزهوشی کرد
بی مصیبت سیاه پوشی کرد.

نظامی .

تیسان
نام دو ستاره است . (منتهی الارب ).