جستجو

تیفوس
مرض عفونی که به وسیله شپش سرایت کند و چون علائم ظاهری آن شبیه تیفوئید است بدین نام خوانده شده و چون دارای بثور جلدی است آن را تیفوس پتشیال یا تیفوس اکزانتماتیک نامند. میکروب بوسیله نیش زدن شپش و ریختن مدفوعش در محل گزیدگی یا خاراندن خود شخص وارد خون می شود و شخص سالم را مبتلا می کند و در صورتی که در معالجه آن اهمال شود خطرناک است . محرقه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بیماری های واگیر دکتر بینش ص 98، 104 و دایرة المعارف فارسی شود.
تیکوز
کشک باشد و آن را پینو نیز گویند و به ترکی قروت خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کشک و قروت را گویند. (برهان ). تیگوز. کشک و پینو. (ناظم الاطباء).
تیلگرد
دهی از دهستان تبادگان است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 346 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تیمارخوار
غمین . اندوهگین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
کفیدش دل از غم چو یک کفته نار
کفیده شود سنگ تیمارخوار.

رودکی (از یادداشت ایضاً).

تیغو
تیغ خرد. تیغ کوچک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): بابا یک سوزنی یا تیغوئی کند داشته . (مزارات کرمان ص 164، یادداشت ایضاً).
تیفون
تیفن . رجوع به تیفن شود.
تیگدر
دهی از دهستان حرجند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تیلم
دهی از دهستان ولوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تیمارخواره
تیمارخوار. غمگین:
تنت قارون شده ست و جانت مفلس
یکی شاد و دگر تیمارخواره .

ناصرخسرو.

تیفه
دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل است که 135 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تیگر
شطی در آسیای غربی که سرزمین های دیاربکر و موصل و بغداد را مشروب می سازد و سپس به فرات می پیوندد و شطالعرب را تشکیل میدهد و 2000 کیلومتر طول دارد. (از لاروس ). دجله : چنانکه از کتیبه بیستون داریوش معلوم است دجله را پارسی های قدیم تیگر می گفتند. (ایران باستان ج 2 ص 1410). رجوع به همین کتاب ص 1372 و 1575 و 1901 و دجله شود.
تیلماچی
ترجمان ; یعنی زبانهای مختلف فهم کند و هر یکی را بزبان وی فهم کند. (آنندراج ). مترجم و ترجمان . (ناظم الاطباء). صاحب منتهی الارب کلمات ترجمان و لسان را تیلماجی معنی کرده و مرحوم دهخدا در چند یادداشت آرد: دیلماج . مترجم . ترجمان . سخن گزاری . ترجمه . مترجمی و آنگاه افزاید: شاید از ترکی است .
  • کارگذار. (آنندراج ). آنکه هر کاری را بخوبی می پردازد و حاذق و کارآزموده . (ناظم الاطباء).
  • تیمارخواری
    عمل تیمارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
    هلاکم کردی از تیمارخواری
    عفاک اللّه زهی تیمارداری .

    نظامی .

    تیغه
    از «تیغ» + «ه » (پسوند نسبت و مانندگی ) پهلوی «ته خک » ... هرچیز که مانند تیغ باشد. ساقه شمشیر و کارد و جز آن . (حاشیه برهان چ معین ). ساقه و برگه شمشیر و کاردو جز آن و هر چیز که مانند تیغ باشد. (ناظم الاطباء). قسمت آهنین کارد و شمشیر و امثال آن مقابل دسته . قسمت برنده کارد و شمشیر و قمه و جز آن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
  • دیواری که از خشت خام یا آجر سازند و آنها را از پهنا پهلوی هم قرار داده محکم کنند. (ناظم الاطباء). دیواری که ستبری آن ستبری یک خشت است . دیواری که از یک خشت پخته یا خام کرده باشند با خشتهای عمودی نهاده ، یعنی قطر دیوار همان قطر خشت باشد. دیواری که قطر آن تنگترین بعد خشت یا آجر و امثال آن باشد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
  • تیقان
    (از « ت ق») مرد شدیدالوثب ، در اصل تیوقان . (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). مرد شدیدالوثب ;یعنی مردی که به زودی از جا دررود. (ناظم الاطباء).
    تیگران
    ملقب به کبیر پادشاه ارمنستان (86-89 ق.م .) و داماد مهرداد ششم ملقب به اصیل بود. وی پادشاه پونت را بر ضد رومیان یاری کرد. (از لاروس ). رجوع به ایران باستان و دایرة المعارف فارسی ذیل تیگرانس شود.
    تیلمبار
    تلیبار. (ناظم الاطباء). رجوع به تلیبار شود.
    تیمار خوردن
    اندوه و غم خوردن . خود را در رنج و غم انداختن از بهر کسی یا چیزی:
    بیامد بر کردیه پر ز درد
    فراوان ز بهرام تیمار خورد.

    فردوسی .

    تیغه باز
    شمشیرباز. بهادر. جنگجو. (ناظم الاطباء). شمشیرزن .
    تیقظ
    بیدار و هوشیار بودن و بیدار شدن از خواب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). بیدار شدن . (تاج المصادر بیهقی )(دهار). بیدار شدن و بیداری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مواخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه ). در امکان نیاید که دو تن با یکدیگر دوستی دارند... چندان ... تیقظ نگاه توان داشت که سهوی نرود. (کلیله و دمنه ). باید که امشب در تیقظ و حراست زیادت کنی . (سندبادنامه ص 86). صواب آن دانم که صحبت من فرونگذاری و خود را در معرض خطر نیاری و از جاده تنبه و تیقظ زآنسوترنشوی . (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 153). عنان تحفظ و تیقظ از دست او بستد و چشم بصیرت و احتراس اواز معاقرت چند کاس در سکرت غفلت مانده تا خود را درورطه غرور و خطر انداخت . (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 243). ... روی به نصر آورد و به شرایط تحفظ و تیقظ قیام ننمود و از دقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 268). و از حزم و تیقظ بران ، که آن جماعت نیز در ترقب و تحفظ باشند. (جهانگشای جوینی ). شرایط تثبت و تدبر تقدیم یافت و وظایف تیقظ و تحفظ به اقامت پیوست . (جامع التواریخ رشیدی ).