جستجو

تیزنظر
شاهی البصر. شفن . حنادرالعین . (منتهی الارب ): نسر; مرغی تیزنظر است چنانکه از چهارصد فرسخ می بیند. (از منتهی الارب ): تیزنظر باید بود تا بداند که لذت قصوی و انس اعلی آنها راست . (جهانگشای جوینی ). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
تیزی کردن
تندی کردن .خشم گرفتن . بدخوئی کردن . مقابل بردباری:
بدو گفت کای شاه تیزی مکن
که اکنون دگر گشت ما را سخن .

فردوسی .

تیضیض
چشم بازکردن سگبچه . لغة فی الصاد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تیصیص شود.
تیغ برآوردن
تیغ علم کردن .(آنندراج ). شمشیر برکشیدن . تیغ برکشیدن:
جائی که تیغ قهر برآرد مهابتت
ویران کند به سیل عدم جنت سبا.

سعدی .

تیزنگ
دهی از دهستان درختنگان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تیزین
لغتی در توزین است که روستائی است به حلب . (از منتهی الارب ). قریه بزرگی است از نواحی حلب . (مراصد الاطلاع ) (از معجم البلدان ). نام شهری میان قنسرین و حلب . (ابن بطوطه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از قراء حلب . (از اسماء المولفین ج 2 ص 236).
تیسه ران دوبور
[ س ِ دُ ب ُ ] (اِخ ) لئون . رجوع به تسران دوبور شود.
تیغ برکشیدن
تیغ برآوردن . شمشیر و کارد و جز آن از نیام درآوردن کارزار را. آماده ستیز شدن . ستیز و خصومت کردن:
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت تیغ برکشیدن نیست .

سعدی .

تیزنگر
شاهی البصر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزنظر. خیره نگر: (مریخ دلالت کند بر)... تیزنگر گربه چشم . (التفهیم بیرونی ).
گیسوی چنگ و رگ بازوی بربط ببرید
گریه از چشم نی تیزنگر بگشائید.

خاقانی .

تیزینی
محمدبن محمد در سنه 940 ه' . ق. حیات داشت او راست : جدول الکواکب الثابتة المحرکةالبعد و المطالع. (از اسماء المولفین ج 2 ص 236).
تیسی
کلمه ابطال و تکذیب است یا بازی و دشنام است . یقال : للضبع تیسی جعار; ای کذبت یا خاویة . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). قال ابن سکیت و تشتم المراءة فیقال قومی جعار و تشبه بالضبع. (از ذیل اقرب الموارد).
تیعان
تاع تیعاً و تیعاً و تیعاناً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تیع شود.
تیغدار
تیغزن . تیغبند. (آنندراج ). شمشیربردارنده . (ناظم الاطباء). شمشیردار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شمشیرزن . مسلح به شمشیر:
بیاورد نعمان سپاهی گران
همه تیغداران و نیزه وران .

فردوسی .

تیز نگریستن
در کسی ، به خشم در او دیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست . (حدود العالم از یادداشت ایضاً).
  • خیره نگاه کردن: و نشان تندرستی و قوت او [ افعی گرزه ] آن باشد که سر برافراشته دارد و چشمهای او سرخ باشد... و تیز نگرد. (ذخیره خوارزمشاهی ).
  • تیسیر
    آسان زای شدن شترمادگان و گوسپندان کسی : یسر الرجل تیسیرا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • بسیار شدن نسل اشتر و گوسفند. (زوزنی ). بسیار شدن نسل و شیر گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ). بسیار شیر و یا بسیار بچه گردیدن گوسفند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • آسان کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ). آسانی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آسانی . (غیاث اللغات ).
  • سازوار گردانیدن . (زوزنی ). آسان گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یستعمل فی الخیر و الشر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
  • توفیق دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء):
    نام او هم تگ است با تقدیر
    کام او همرهست با تیسیر.

    سنائی .

  • تیعتیع
    فریادی فراخواندن مرغان را. (از دزی ج 1 ص 156).
    تیغدر
    دهی از دهستان پسکوه است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 681 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    تیزویر
    به معنی تیزهوش است . چه ویر به معنی هوش هم آمده است . (برهان ). به معنی تیزهوش است و ویر به معنی دانش و عقل است ... (انجمن آرا) (آنندراج ). تندهوش و تیزهوش . (ناظم الاطباء). تیزهوش و هوشیار. (فرهنگ فارسی معین ). تیزفهم . سریعالانتقال .صاحب فراست . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
    گزیدند پس موبد تیزویر
    سخنگوی و بینادل و یادگیر.

    فردوسی .

    تیژتیژ
    دهی از دهستان کلاترزان است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    تیسیر پذیرفتن
    میسر شدن . ممکن شدن . امکان پذیر گشتن: خود این معانی (خوردن ، بوییدن ...) بر قضیت حاجت ... هرگز تیسیر نپذیرد. (کلیله ودمنه ). و بدین دو فتح بانام که به فضل ایزد تبارک وتعالی و فر دولت قاهره تیسیر پذیرفت ... (کلیله و دمنه ). و طبع بهیمی را که داعیه بی خویشتنی و... است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. (سندبادنامه ص 54). عشر عشیر آن به تحریر طوامیر تیسیر نپذیرد. (جهانگشای جوینی ). رجوع به تیسیر شود.