جستجو

تیغ افراشتن
شمشیر کشیدن . آماده نبرد شدن:
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
سر نهادن به درآن موضع که تیغ افراشتی .

سعدی .

تیغقندک
نامی است که در درکه به تیغال دهند که از آن شکر تیغال آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیغال شود.
تیزی خاطر
ذکاء. زیرکی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیسزا
رودی است در مجارستان که از اکراین سرچشمه می گیرد و پس از عبور از یوگسلاوی به دانوب می پیوندد و در یوگسلاوی 980 هزارگز طول دارد. (از لاروس ).
تیشه زدن
با افزار آهنی کارکردن . افزار مخصوص سنگتراشان را بر سنگ یا خاک زدن .افزار مخصوص کندن سنگ و خاک و جز آن را:
تو خوش می زیستی با دلبران شاد
قلم شاپور می زد تیشه فرهاد.

نظامی .

تیغافروز
جلادهنده شمشیر و شمشیرساز. (ناظم الاطباء).
تیغکش
شمشیرزن . (ناظم الاطباء).
تیغ کشیدن
شمشیر کشیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
هوس قصد ناموس دارد دریغ
مگر برکشد شحنه عشق تیغ.

ظهوری (از آنندراج ).

تیفاف
کاسنی . (فرهنگ فارسی معین ).
تیلان
ریسمان و نوار ابریشمی . (از دزی ج 1 ص 156).
تیما
دشت و بیابان را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تیغگذار
شمشیرزن:
حمله ها بر به طبع تیغگذار
رزمها کن به وهم تیرانداز.

مسعودسعد.

تیفاق
مقابل و روبرو: تیفاقالکعبة; یعنی بیت المعمورکه در آسمان است . مقابل و محاذی خانه کعبه است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تی کرت
دهی از دهستان کرچمبو است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 298 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
تیل بورده سر
دهی از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار است که 135 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تیغگر
تیغساز. آنکه تیغها را بسازد. (آنندراج ):
مغنی زدف ساختی چون سپر
به قانون خبرگیر ازین تیغگر.

طغرا (از آنندراج ).

تیفاگنج
تیف گنج . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به تیف گنج شود.
تیکمه
دهی از دهستان قلعه درسی است که در بخش حومه شهرستان ماکو واقع است و 322 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تیلبورگ
شهری در هلند که 77000 تن سکنه دارد. (از لاروس ). رجوع به دایرة المعارف فارسی و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیلبورغ شود.
تیماج
چرم بودار که آن را بلغار و ادیم نیز گویند و این لفظ ترکی است ... و در مدار به «جیم » فارسی است (تیماچ ). (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چرمی است رنگین و بوی خوش دارد. درشب طلوع سهیل آن را رنگ و بوی حاصل شود. (شرفنامه منیری ). پوست گوسپند دباغی شده . (ناظم الاطباء). قسمی چرم اعلی ، مقابل میشن . قسمی پوست پیراسته ستبر و محکم . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).