جستجو

باختریش
باختر. بلخ . رجوع به باختر شود. (ایران باستان ص 1452).
باخق
مرد یک چشم . یک چشم . اعور. منجوقالعین . ابخق. بخیق: رجل باخقالعین ; مرد یک چشم . مرد یک چشمه . (منتهی الارب ).
بادآب سر
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه شهرستان ساری واقع در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر. سرزمینی کوهستانی و دارای جنگل میباشد. منطقه ای است سردسیر با 360 تن سکنه . آبش از چشمه و رودخانه زارمرود است و محصولش غلات و لبنیات . شغل مردمش زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنانش شال و کرباس بافی است . راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
بادارنگ
ترنج را گویند وآن میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و آنرا بادابرنگ هم میگویند. (برهان ). بمعنی ترنج است و آنرا بحذف الف دوم بادرنگ نیز گویند و رنگ آن زرد می شود. مسعودسعدسلمان گفته :
تا کیم از چرخ رسد آدرنگ
تا کی ازینگونه شود بادرنگ؟

(آنندراج ) (انجمن آرا).

باحری
خون خالص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
باختگان
نام دریاچه بختگان . رجوع به بختگان شود.
بادآبله
آبله هلاک کننده را گویند و بعربی جدری خوانند. (برهان ) (آنندراج ). آبله هلاک کننده و آنرا باد آوله و باد لوطه نیز گویند. (شرفنامه منیری ). حُماق. حُمَیقاء. (ربنجنی ). آنَک . آبَک . (برهان ). مرض اطفال .(لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ). ابن التلمیذ گوید: نوعی از آبله است بدان اهمیت ندهند و شیخ گوید مرضی است بین جدری و حصبه . (از بحر الجواهر). باد آبله یا سرخک یا امثال آنها، از امراض اثر بدی که از درست معالجه نشدن امراض مذکور در بدن باقی ماند، درین مورد باد بمعنی عنصری که محیط به کره زمین است ، باشد چه بعقیده مردم قدیم بعد از بعضی امراض بادی که از آن مرض در بدن تولید شده میماند. (از فرهنگ نظام ). رجوع به بادآوله و آبله و آبله کوبی شود.
باداش
سزا. مکافات و جزای نیکی را گویند و ببای فارسی هم آمده است . (برهان ). مکافات و جزای نیکی را گویند و ببای فارسی هم آمده است و آنرا پاداشن بزیادتی نون در آخر نیز گفته اند، فرخی گفته :
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته وقت بادافراه .
ازین بیت معلوم شد که بادافراه مکافات بدی است بخلاف پاداشن که مکافات نیکی است و پاداشت ببای فارسی و بزیادتی تای قرشت در آخر نیز آمده و پادش بحذف الف دوم نیز دیده شده چنانکه فخر گرگانی گفته : ترا پادش دهد ایزد بمینو. (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به پاداش شود.
باحسیثا
محله بزرگیست از محله های حلب در شمال آن ، گروهی بدان نسبت دارند و مردمانش سنی مذهبند. (معجم البلدان ).
باختگی
عمل باخته . رجوع به باخته شود.
باخل
نابخشنده و شوم . (آنندراج ). زفت . بخیل . ج ، بُخًّل . (منتهی الارب ).
باد آتشین مخلب
کنایه از آفتاب باشد. (آنندراج ) (مجموعه مترادفات ص 13).
باداشن
جزای نیکیست ضدبادافراه که جزای بدیست . ناصرخسرو گوید:
آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم
چون به بینیش در آن معدن باداشن .
و جمال الدین عبدالرزاق نیز فرماید:
وگر به لذت مشغول احتلامست آن
جنب ز خواب درآئی بروز باداشن .
و ببای فارسی نیز بنظر رسیده . (فرهنگسروری خطی ). باحتمال قوی درین شواهد پاداشن صحیح است . رجوع به شعوری ج 1 ورق 179 و پاداشن در همین لغت نامه شود.
باحفص
(تل ...) تلی به تاراب در سه فرسنگی بخارا: ... و داروغه و امراء فرصتی می جستند که شیخ رزاق را از میان بردارند اما بسبب کثرت آمدشد خلق بمقصود فایض نمی گشتند. در آن اثنا یکی ازمریدان او را از قصد امراء آگاه ساخت و تارابی (محمود) از در غیرظاهر از سرا بیرون رفته پای در رکاب آورد و بسرعت هرچه تمامتر خود را به تل باحفص رسانید وعوام بخارا چون شیخ را در آنجا دیدند آغاز غوغا کرده گفتند خواجه از خانه بیرون پرید و بطرفةالعین به تل باحفص رسید. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 3 جزو1 ص 27).
باختن
لازم و متعدی هر دو آمده است . مقابل بردن ، در قمار. گم کردن در قمار. زیان کردن در قمار. باختن چیزی بگرو. مقامره . (منتهی الارب ). تقامر. (منتهی الارب ) (کازیمیرسکی ). قمار باختن .یَسْر. یَسَر. مغلوب حریف شدن در قمار. جنسی از قمار که نقد خود را در قمار بحریف داده ، عاجز ماندن که بهندی هارنا گویند. (غیاث ).
  • تلف کردن تمام یا حصه ای از مال خود: من در این کار هرچه داشتم باختم . (فرهنگ نظام ). قزو. (منتهی الارب ):
    کم زدیم و عالم خاکی بخاکی باختیم
    وآن دگر عالم گرو دادیم وز کم فارغیم .

    خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 813).

  • باخله
    دهی از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج در 6هزارگزی شمال کامیاران ، کنار شوسه کرمانشاه - سنندج . دامنه ، سردسیر. دارای 163 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه مروارید است . محصول آن غلات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه اتومبیل رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاه میان بوانه بیدبار، در 80500گزی سنندج .
    بادآس
    آس بمعنی آسیا که با باد گردد. آسیای بادی . مرکب از دو کلمه آس و باد. رجوع به این دو کلمه شود.
    بادام
    ترجمه گوز باشد. (آنندراج ). لَوز. (منتهی الارب ) (دهار). ابوالمثنی . نوع بادام «آمیگدالوس » که میان بَرِ آنها خوراکی نیست ولی مغز هسته آنها که درشت میشود گاهی تلخ و در بعضی از جنس ها شیرین است . نوع خودروی آن را که هسته های کوچک دارد اَرْژَن مینامند. (از گیاه شناسی گل گلاب چ 1321 ه' . ش . دانشگاه طهران ص 226). ارژن درختچه ای است که در نقاط خشک و کوهستانی اطراف طهران و کرج در ارتفاعات 1300 گزی روید. گونه های دیگر این درختچه نیز در فارسی وجود دارد که با گونه فوق شباهت دارند ولی تاکنون نامگذاری نشده اند. (از درختان جنگلی ایران ثابتی ص 37). درخت بادام از تیره روزاسه آ و از جنس آمیگدالوس میباشد. یک گونه آن که بنام آمیگدالوس روتری نامیده میشود، درختی است که همراه پسته وحشی در جنگلهای فارس ، کرمان ، مکران و خراسان فراوان است و در جنگلهای خشک کرانه شمال نیز میروید و آنرا بنامهای ارژن ، ارجن ، ارجنک و بخورک در فارس ، بادامشک در خراسان و تنگرس در کلاک کرج میخوانند. سه گونه دیگر آن درختچه از قرار ذیل است :
    1 - ابورنه آ در راه قم و طهران دیده میشود. 2 - سکوپاریا در اطراف کرج میروید و آنرا بادامک میخوانند. 3 - سپارتیوئید در اطراف کرج و پشند میروید و آنرا بادامچه گویند. گونه های دیگر در جنگلهای فارس و کرمان و مکران و همچنین در گرگان هست که از نظر گیاه شناسی هنوز مشخص نگردیده و نامهای بومی آن با گونه روتری متمایز میباشد.
    خواص و مصرف : درخت بادام مانند پسته دارای ریشه های ژرف است و از نم خاک بخوبی بهره مند میگردد از اینرو در خاکهای خشک خوب میروید. خاکهای آهکی را بهتر می پسندد ولی در خاکهای رستی نمناک و سرد خوب ایستادگی نمیکند. به بلندی هفت یا هشت متر میرسد. چوب آن سخت است و خوب رنده میشود. رنگ آن خرمائی و چوب برون آن سفید و مشخص است . بمصرف سوخت میرسد. درخت بادام وحشی دارای میوه ای ریز است که بوسیله پیوند مانند پسته محصول خوب و فراوانی میدهد. ریشه بادام در رنگرزی مصرف میشود. (جنگل شناسی ساعی چ 1327 ه' . ش . دانشگاه طهران ج 1 صص 227 - 229 و ج 2 صص 130 - 131). بادام دارای گونه های وحشی مختلفی است و همه آنها مخصوص نواحی خشک و استپی میباشد. گونه هائی که در ایران دیده ایم عبارتند از: بادامک ، وامچک ، بادامک . به درختان جنگلی ایران ثابتی چ دانشگاه طهران ص 36 رجوع شود. بادام بر دو نوع است : بادام شیرین : لوز حُلْو که گرم و تر است در اول و گفته اند معتدل بود میان حرارت و برودت و بادام شیرین غذائی تمام است و نفث الدم و سرفه کهنه و ربو و ذات الجنب را سودمند بود و سنگ مثانه بریزاند. بادام تلخ ، لوز مُر گرم و خشک است و جَلاّء، ویک نوع آن بادام کاغذی معروفست که در قزوین بدست شود و در هیچ جای دیگر یافته نگردد.
    در قاموس کتاب مقدس آمده است : درختی معروف است . (سفر پیدایش 30 : 37 و 43 : 11). و ثمرش بسیار خوب میباشد و پیاله های چراغدان هیکل بادامی شکل بودند. (سفر خروج 25 : 33). و عصای هارون هم که شکوفه نمود شاخه ای از درخت بادام بود و درخت مذکور ازجمله درختهائی است که پیش از سایرین شکوفه میکند چنانکه معنی اسم عبرانیش مستعجل اشاره بهمین مطلب میباشد چنانکه در صحیفه ارمیای نبی مذکور است که خداوند ارمیارا گفت : ای ارمیا چه می بینی ؟ گفتم : شاخه ای از درخت بادام ، خداوند مرا گفت : نیکو دیدی زیرا که من بر کلام خود دیده بانی میکنم تا آنرا بانجام رسانم . لفظ «درخت بادام » و لفظ «دیده بانی میکنم » در عبرانی تماماً یکی است نهایت اینکه یکی اسم و دیگری فعل بمعنی شتاب و تعجیل میباشد. (ارمیا 1 : 11). و بعضی بر آنند که قصد صاحب کتاب واعظ یا جامعه در فصل 12 : 5 که میگوید: «و درخت بادام شکوفه آورد»، از سفیدی موی اشخاص مسن میباشد لکن بواضحی معلوم است که قصد وی از عجله آمدن پیری و مرگ میباشد. (قاموس کتاب مقدس ):
    بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
    ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار .

    رودکی .

    باحفصان
    بوحفصان . کنایه از معلم صبیان ، چه حفص ماکیانی را گویند که بچگان را در زیر بال خود آورده دانه بخوراند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • کنایه از سخن طفلانه و مبتدیانه کردن . (آنندراج ). و رجوع به ماده بعد شود.
  • باختنی
    قابل باختن . لایق باختن .