جستجو

باخمرا
باخمری . محلی است بین کوفه و واسط و واقعه معروف ابوجعفر منصور و ابراهیم بن عبداللّه نوه امام حسن علیه السلام در این مکان بوقوع پیوسته و ابراهیم پسر امام بن عبداللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع ) در اینجا بدرجه شهادت فائز شده و حال آرامگاهش زیارتگاه انام است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به معجم البلدان و مراصدالاطلاع و ضحی الاسلام ص 286، 293 و تاریخ اسلام علی اکبر فیاض ص 184 شود.
بادآشیان
دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در 20هزارگزی باختر ششتمد و 5هزارگزی شمال خاوری استاج . منطقه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 511 تن سکنه . آبش از قنات و چشمه و محصولش غلات ، پنبه ، ارزن ، کنجد، میوه و ابریشم است . شغل مردمش زراعت ، باغداری . صنایع دستی اهالی آنجا کرباس و چادر بافی است . راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
باداما
قریه ای است از قریه های حلب از نواحی عزیز که در حدیث آدم علیه السلام یاد شده است . (معجم البلدان ).
باحفصانه
سخن کردن مبتدیانه و طفلانه . (ناظم الاطباء).
باخته
اسم مفعول از باختن است:
هزار کوفته دهر گشت ازو بمراد
هزار باخته چرخ گشت ازو بمرام .

فرخی .

باخمس
در ترکی بمعنی دیده که صیغه ماضی است . (غیاث ) (آنندراج ).
بادآفراه
بمعنی عقوبت و جزای گناه و مکافات بدی باشد. (برهان ). بمعنی مکافات بدی است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ):
ای کرده سعی و مکرمت خوان عدل تو
پاداش خوار معده بادآفراه را.

اثیر اخسیکتی (از آنندراج ).

بادام بن
درخت بادام:
آستین نسترن پر بیضه عنبر شود
دامن بادام بن پر لولو فاخر شود.

منوچهری .

باحمشا
قریه ایست بین اوانا و حظیرة و بدانجا واقعه ها برای مطلب بن عبداللّه بن مالک خزاعی در ایام هارون الرشید اتفاق افتاد. گروهی از متاخران بدان نسبت دارند. (معجم البلدان ).
باخجوشت
قریه ایست از قرای مرو در چهارفرسخی شهر. (سمعانی ).
باخواجه
جد اعلی:
نه بابا و نه باخواجه نه پور است
دراز و خشک و لاغر چون پنور است .

مبرایل ؟ (از جهانگیری ).

بادآلو
در تداول عوام ، متورم . ورم کرده . بادکرده . پف کرده . باورم . دارای آماس : چشمهای بادآلو. ظاهراً تخفیفی است از بادآلوده .
بادام بوره
قسمی شیرینی .
باحمشی
منسوب به باحمشا. (معجم البلدان ).
باخجوشتی
منسوب به باخجوشت . (سمعانی ). رجوع به باخجوشت شود.
باخوخا
قلعه ایست از اعمال زوزان تابع حاکم موصل . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).
بادآلونا
شهری است به اسپانیا واقع در شهرستان برشلونه که دارای سی هزار جمعیت و صنایع مختلف میباشد.
بادام تر
کنایه از چشم:
زبادام تر آب گل برانگیخت
گلابی بر گل بادام میریخت .

نظامی (خسرو و شیرین ).

باحور
بخاری را گویند که در هوای گرم از زمین برخیزد. (برهان ). بخاری را گویند که زبر زمین خیزد. (شرفنامه منیری ) (شعوری ).
  • بسیاری و سختی گرما. (برهان ). گرمای سخت . تموز. شدت گرما. (قطر المحیط). ایام باحور، ایام باحورا; روزهای گرم . هفت روزند اولشان نوزدهم تموز و این نام از بحران شکافته است و بحران حکم بود زیرا که خداوندان تجربت از آن حکم کنند بر حال هوا اندر ماههای زمستان و نخستین روز ازباحور دلیل تشرین اول و دوم روز دلیل تشرین آخر و همچنین تا بآخر هرچه اندر هر روزی پدید آید از میغ یااز باران یا باد ماه او همچنان باشد نیز. (التفهیم ). هفت روز از برج اسد است که هوا در غایت گرما باشد.
  • سختی گرما در ماه تموز و ایام مقرری آن هشت روز است از نوزدهم تموز تا بیست وششم ماه مذکورو این هشت روز اگر به غایت بگرمی بگذرند علامت ارزانی است و اگر بسردی بگذرند علامت قحط باشد. و نزد بعضی این لفظ ماخوذ است از بحران که به معنی حکم باشد یعنی هشت روز مذکور حاکم اند بر احوال هشت ماه از اول امرداد تا آخر اسفندارمذ. (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). صاحب فرهنگ ناصری نوشته که سختی گرما و آن بیست روز است از تموز و این عربی است بعکس باحورا به الف است فارسیان حذف الف نموده استعمال کنند چون عاشور و عاشورا. (از آنندراج ). دوازده روز تابستانست که گرمتر از آن دوازده روز در سه ماه تابستان نیست ، و باحورا هم گویند.(از فرهنگی خطی ). آن پانزده روز که در ایام سال سخت گرم است . (شرفنامه منیری ، ذیل باحورا): دیگر آنکه از خانه کمتر کدخدائی و بی نواتر اهل آن تمامت توالی شهور صیفی یخ که بحقیقت در گرمای تموزی و ایام باحور جان از آن حیات می یابد منقطع نشود بلکه او را هر روز وظیفه معین باشد تا روز دیگر و انصاف که با وجود چنین جان بخشی در چنان فصل نام شهری دیگر بردن بخوشی و دلکشی نفس افسرده میگردد.
    خشخشه زاو از یخ باحور در سقراق نو
    خوشتر از بغداد و مافیها و قد سبق البیان .

    (از ترجمه محاسن ص 65).

  • باخدیدا
    قریه بزرگیست مثل شهر از توابع نینوا در مشرق موصل و بیشتر مردم آن مسیحی هستند. (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).