جستجو

باج خانه
گمرکخانه . محل وصول عوارض .
باجروان
مولف مجمل التواریخ والقصص آرد: یزدگرد پدر بهرام گور که اورا بزه گر خوانند، پدرش هم یزدگرد نام بود، مردی بزرگ و با سیاست و عدل ، خلاف پسرش و چنان گویند که وفا وامانت او بدان جای بود که ملکی در روم بمرد بعهد او اندر، و پسری طفل داشت او را وصیت کرد و به یزدجرد که پادشاهی بر وی نگاه دارد، پس از این یزدجرد شروین پرنیان را که رئیس روستای دشتوه بود، بحد قزوین به روم فرستاد بیست سال ، تا پادشاهی نگاه داشت و چون پسرش بزرگ شد زنهار بجا آوردو بدو باز فرمود دادن ، و شروین را باز خواند و او آنجا شهری بنا کرده است ناوی شروین نام و اکنون معرب آنرا باجروان خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 86).
باجگیرخانه
محل گرفتن باج . باجگاه .
باجوند
دهی از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد در 25هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 14هزارگزی باختر شوسه بوکان بمیاندوآب . کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی . سکنه آن 134 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، توتون ، حبوبات است . شغل اهالی زراعت ، گله داری ، صنایع دستی جاجیم بافی . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
باچه
ده کوچکی است از دهستان براآن بخش حومه شهرستان اصفهان در 23هزارگزی جنوب خاور اصفهان و 15هزارگزی جنوب شوسه اصفهان به یزد. سکنه آن 62 تن است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
باج خواه
آنکه باج را از بازرگانان گیرد و بسر کار رساند:
اگر ترسی از رهزن و باج خواه
که غارت کند آنچه بیند براه .

نظامی (از آنندراج ).

باجریقی
ابن خلدون مینویسد: در شهر دمشق بتاریخ ابن کثیر دست یافتم و در ذیل حوادث سال 724 ه' . ق. شرح حال باجریقی را بدین سان دیدم : شمس الدین محمد باجریقی کسی است که فرقه گمراه باجریقیه به وی منسوبست و شهرت دارد که ایشان منکر صانعاند. پدر باجریقی جمال الدین عبدالرحیم بن عمر موصلی مردی شایسته و از علمای شافعی بود و در بعضی مدارس دمشق تدریس میکرد و پسر او در میان این فقیهان پرورش یافت و اندکی به کسب علم مشغول گردید سپس بطریقت سلوک روی آورد و گروهی که معتقد بطریقت او بودند ملازمت وی را اختیار کردند، سپس قاضی بریختن خون او فتوی داد و او بسوی مشرق گریخت . آنگاه دلایلی اقامه کرد بر اینکه میان او و گواهانی که بر خلاف وی گواهی داده اند دشمنی و عدوات خصوصی بوده است و در نتیجه قاضی حنبلی بمنع کشتن او رای داده است . و پس ازآن مدت چند سال در قابون اقامت گزید و در شب چهارشنبه شانزدهم ربیعالاًّخر سال 24 (724) زندگانی را بدرود گفت . و ابن کثیر گوید: این ابیات از قصیده باجریقی درباره جفر منظوم است :
«بشنو و حرف و حساب جمل و وصف را،
ازروی فهم مرد ماهر هوشیار از بر کن
بیبرس بعد از خمسه آن از جام سیراب میشود
و حا و میم دلاور حمله وریست که بر روی خشت و آجر خوابیده است
دریغا بر جلّق (دمشق)که مصائبی بساحت آن میرسد
و مسجدجامع خدا را که چگونه بنیان نهاده اند ویران میسازند
دریغا بر آن شهر چقدر دشمنان دین پدید میآیند، چقدر میکشند
و چه بسیار خون عالمان و مردم عامی که ریخته میشود، و چه زاریها و شیونها و چه اسارتها و تاراجها روی میدهد
و شهر را میسوزند و چه کسانی از جوان و پیر که دستخوش حریق میشوند و سراسر جهان و نواحی بسبب ایشان تیره و تاریک است ، حتی کبوتران بر شاخه های درختان نوحه سرائی میکنند
ای مردمان آیا دین یار و یاوری ندارد؟
برخیزید و از هر سوی خواه دشت و خواه سنگلاخ بسوی شام بشتابید
ای مردم عرب عراق و مصر و صعید بشتابید، و کفر را با عزمی استوار در آن شهر نابود سازید».
و همان مولف در ضمن بحث از ملاحم گوید: و نیز در مشرق بر ملحمه دیگری درباره اخبار آینده دولت ترک آگاهی یافتم که منسوب به یکی از صوفیان موسوم به باجریقی است و سراسر آن دارای لغزهائی است از حروف مقطع و آغاز آن چنین است : ای همدم من ! اگر بخواهی اسرار جفر بر تو کشف شود که دانش وصی پدر حسن است بفهم و حرف و حساب جمل و وصف آنرا حفظ کن مانند یک آموزنده چابک و هوشمند...
و دارای ابیات بسیاریست که بظن قوی ساختگی است و نظیر اینگونه اشعار ساختگی در روزگار قدیم فراوان بوده است که کسانی آنها را بنام دیگری میسروده اند... و من از شیخ کمال الدین پیشوای حنفیه که از بیگانگان ساکن مصر بود درباره این ملحمه و باجریقی که صوفیان را به وی نسبت میدادند پرسش کردم و شیخ که بطریقت های آنان آگاه بود گفت : باجریقی از فرقه معروف قلندریه بوده است که تراشیدن ریش را بدعت کرده بودند، او درباره پادشاهان همعصرخود بطریق کشف سخن میگفته و بمردانی که آنها را میشناخته اشاره میکرده است و هریک از آن مردان را میدیده است برای آنکه بطور لغز از آنان تعبیر کند حروف معینی در ذهن خود می اندیشیده است و بوسیله آن حروف بآنهااشاره میکرده است و چه بسا که با آنان قرار میگذاشته است منظور خود را در چند بیت کوتاه بسراید و آن وقت کسانی ابیات مزبور را از وی نقل میکرده و مردم با دلبستگی و علاقه فراوان آنها را فرامیگرفته و بمنزله ملحمه مرموزی تلقی میکرده اند و سپس دروغگویان و جعل کنندگان در هر عصر بهمان سبک بر ابیات آن میافزوده ومردم را بگشودن رموز آنها سرگرم میساخته اند، در صورتی که حل رموز مزبور امری ممتنع است زیرا هر رمزی بوسیله قانونی کشف میشود که قبلاً آنرا بشناسند و برای همان رمز وضع کنند و حال اینکه دلالت اینگونه حروف را بر مقصودی که از آنها اراده شده تنها همان گوینده میداند و مخصوص به اوست . من سخنان این مرد (شیخ کمال الدین ) را همچون درمان شفابخشی یافتم که حالت تردیدآمیز مرا نسبت به ملحمه باجریقی بیقین مبدل ساخت . (از مقدمه ابن خلدون ترجمه محمد پروین گنابادی ج 1 ص 685، 687، 690، 691). و رجوع به اسماءالمولفین ج 1 ستون 526 شود.
باح
ابوعبداللّه محمدبن عبداللّه غالب اصفهانی کاتب ، ملقب به باح ، خود گوید: باح بما فی الفواد باحاً. وی ببغداد شد و کاتب ابولیلی یکی از بزرگان دیلم گردید، و او را رسایلی است که عبیداللّه بن احمدبن ابی طاهر در کتاب بغداد یاد کرده است و گوید وی مترسل و شاعر مجید بود و او را درباب معتمد و موفق و جز آنان مدایحی است و دارای تصانیف است ازجمله کتاب جامعالرسائل در هشت جزء، و کتاب الخطب والبلاغة، و کتاب الفقر، و کتاب التوشیح والترشح . (از وفیات صفدی ). ونیز او راست : الرسالة الباحیة. (تاج العروس : بوح ).
باجخوست
قریه بزرگیست از قریه های مرو در دوفرسخی آن ، و منسوب بدان باجخوستی است . (از معجم البلدان ).
باجریقیه
فرقه ای از متصوفه منسوب به باجریقی . رجوع به باجریقی شود.
باجلان
(ایل ...) طایفه ای از ایلات کرد ایران که 150 خانوارند و در قورقو و جگرلوی زهاب سکونت دارند و مذهب آنان تسنن است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 60). و رجوع بهمان کتاب ص 112 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود.
باحاما
باهاما. مجموعه جزایر باحاما، یا جزایر لوکی . مستعمره انگلستان در اتلانتیک در شمال آنتیل بزرگ که بوسیله کانال باحاما جدا میشود. بطول تقریبی هزار کیلومتردارای 53800 تن جمعیت و در یکی ازین جزایر بود (سان سالوادور) که کلمب بسال 1492 م . بدنیای جدید رسید. رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 12 شود.
باجخوستی
منسوب به باج خوست .
  • (اِخ ) ابوسهل نعمان اکابر باجخوستی مصری ، زاهد و عابد بود و ابوسعد در کتاب شیوخة خویش آرد که وی در رمضان سال 549 ه' . ق. درگذشت . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ) (مرآت البلدان ).
  • باجس
    اسم فاعل از بجس .
    باجمال
    عمربن عبداللّه بن ابراهیم باجمال . یکی از فقهای شجاع صوفیه از مردم شبام به یمن . او راست : «تحفةالزاهد وغنیةالعابد» و «نوازع القلوب الی لقاء المحبوب » در حدیث و «الکتاب الجامع» در حدیث که ناقص مانده است . آل باجمال قبیله ای مشهور به حضرموت هستند و حکام شهر بور بوده اند و سپس آل بانجار حکومت از ایشان بستدند و ایشان بشهر شبام منتقل شدند. نسبت ایشان به کنده میرسد. (از السناالباهر خطی از الاعلام زرکلی ج 2 ص 717).
    باجةالزیت
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی باجةالزیت در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    باحث
    کاونده زمین و کاونده سخن . (غیاث ). بحث کننده . کاونده . تفتیش کننده . پژوهنده .
    -امثال :
    کالباحث عن الشفره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
    کالباحث عن حتفه بظلفه . رجوع بفرائدالادب در آخر المنجد شود.
    باحثاء
    خاکی که بخاک سوراخ موش دشتی ماند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
    باخبر
    آگاه . مطلع. واقف . مستحضر. خبردار. (آنندراج ). ملتفت . هوشیار. (ناظم الاطباء):
    نجات آخرت را چاره گر باش
    درین منزل ز رفتن باخبر باش .

    نظامی .

    باخره گر
    رَهّاص . (دهار). چینه گر. دای گر (گناباد خراسان ).