جستجو

یخاری باش
یوخاری باش . (اِخ ) (به معنی سوی بالا یا بالاسری یا صدر مجلس ) نام شعبه ای از دوشعبه قاجار. مقابل آشاقی باش (به معنی سوی پایین یاپایین سری یا پایین مجلس ). (یادداشت مولف ). قسمتی از قاجاریه را که در ساحل راست گرگان سکونت داشتند یوخاری باش (یعنی سکنه آن سر رودخانه ) و مقیمین ساحل چپ را اشاقه باش (یعنی سکنه این سر رودخانه ) می خواندند و هریک از این دو قبیله به تیره های دیگری منقسم بودند. (تاریخ مفصل ایران تالیف عباس اقبال ص 755).
یخ خوار
نوعی خرما در جیرفت . (یادداشت مولف ).
یخصص
قسمی از کرفس کلان . (ناظم الاطباء). کرفس مشرقی عظیم . (یادداشت مولف ).
یحصبی
منسوب به یحصب که حیی است به یمن . (یادداشت مولف ) (از انساب سمعانی ).
یحیی حکیم
از منجمان بود و از آثار اوست : 1- تقویم السنة الشمسیة، که آغاز آن از دو ساعت و هشت دقیقه پس از غروب شب شنبه 24 رجب سال 1273 ه' . ق. است . 2- معرفة سنة الشمسیة، و آن جدولهای تطبیقسالهای شمسی و قمری است . (از معجم المطبوعات مصر).
یخاضیر
ج ِ یخضور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به یخضور شود.
یخ خوردن
سردمهری کردن و افسرده دلی . (غیاث ) (آنندراج ).
یخضود
هرآنچه از چوب تر ببرند و یا از درختی بشکنند. (ناظم الاطباء). آنچه از چوب تر پیراسته باشند یا از درخت شکسته شده باشد. (منتهی الارب ).
یحطوط
نام وادیی است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
یحیی حمیدالدین
رجوع به یحیی (بن محمدبن یحیی ...) شود.
یخامری
هشام بن منصوربن شبیب ... سکسکی یخامری ، از کثیربن هشام کلابی و جز او روایت کردو هیثم بن خلف دوری و محمدبن مخلد از او روایت دارند. وی به سال 263 ه' . ق. درگذشت . (از لباب الانساب ).
یخدان
صندوق چوبی یا فلزی یا پلاستیکی نگه داشتن قطعات یخ را. (یادداشت مولف ). یخدان ; مخشف (از فارسی است از یخ به معنی جمد، و دان ظرف آن است ). (از ترجمه نشوء اللغة ص 25).
-امثال :
یخ را باش ، یخدان را باش ، گل را باش ، گلدان را باش . دیزی بیار، جیزه بدار، کاشکی نه نه ام زنده می شد، این دورانم دیده می شد . (از امثال و حکم دهخدا).
  • هرجایی که در آن یخ را نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). مجمدة. (دهار). یخچال . مخشف . مجمده . (یادداشت مولف ). یخچال گودی که در زمین کنند نگاهداری یخ را از زمستان تا تابستان:
    نه به مرد یک اندرم یخدان
    نه سخن چون فقاع یخدانی .

    سوزنی .

  • یخضور
    جای سبزه ناک . ج ، یخاضیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
    یحکم
    خانه تابستانی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف بجکم است . (یادداشت لغت نامه ). رجوع به بجکم شود.
    یحیی خان
    یحیی خان لکهنوی بن منشی ثابت علیخان . اصلش از قصبه صفی پور لکهنو بود و خود در لکهنو به دنیا آمد. مردی صوفی مشرب و نیکونهادبود و در اواسط قرن سیزدهم درگذشت . از اشعار اوست :
    بر باد داد شعله حسنش غبار ما
    پروانه وار نیست نشان مزار ما.

    (از صبح گلشن ص 614).

    یخانیدن
    مصدر منحوت از یخ ، به معنی سخت سرد کردن . (یادداشت مولف ). و رجوع به یخ شود.
    یخدان ساز
    صندوقساز. که ساختن صندوقهای چوبی با رویه چرمین پیشه دارد. (یادداشت مولف ).
    یخ فروش
    کسی که یخ می فروشد. (ناظم الاطباء). جماد. (منتهی الارب ). جَمِدی ّ. یخی . (یادداشت مولف ).
    یحمد
    پدر قبیله ای است از عرب . ج ، یَحامِد. (منتهی الارب ).
    یحیی دولت آبادی
    شاعر و نویسنده و ادیب قرن اخیر. رجوع به دولت آبادی شود.