جستجو

یحیوی
منسوب است به یحیویه که نام کسی است . (از لباب الانساب ).
  • منسوب است به یحیی .
  • یحیی لاهیجانی
    از فضلا و شعرا و علمای زمان خود بود و مدتی در کاشان و چندی در دهلی با منصب منادمت و کتابداری سلاطین توقف داشت و در شغل قضا لوا افراشت و سرانجام از هندبه کاشان برگشت و به سال 953 ه' . ق. در آن شهر درگذشت . وی برادرزاده قاضی عبداللّه بود. از اشعار اوست :
    گفتی که بگو مشکل خودتا بگشایم
    گفتن نتوانم به کسی مشکلم این است .

    #

    یخ تربهشت
    یخ در بهشت . نام حلوایی است معروف که در ایران می سازند. (آنندراج ). و رجوع به یخ دربهشت شود.
    یخ ساز
    آن که یخ تهیه کند.
    یحابیر
    یَحابِر. ج ِ یحبور. (از منتهی الارب ). و رجوع به یحبور شود.
    یحیی
    ابن آدم بن سلیمان اموی ، مکنی به ابوذکریه ، از ثقات اهل حدیث و از مردم کوفه بود و به سال 203 ه' . ق. در فم الصلح درگذشت . از اوست : 1- الخراج . 2- الفرائض . 3- الزوال . (ازاعلام زرکلی ). و نیز او راست : کتاب مجرد احکام القرآن و کتاب القراآت . وی از موالی آل عقبةبن ابی معیط و اصحاب حدیث بود و از صالح بن عاصم الناقط روایت قراآت کسایی کرد. (از ابن الندیم ). و رجوع به فهرست المصاحف و عیون الاخبار و معجم المطبوعات مصر ج 2 ص 1943 شود.
    یحیی نحوی
    اسکندرانی . تلمیذ ساواری و اسقف یکی از کنائس مصربود به مذهب نصارای یعقوبیه . سپس از قول به تثلیث بازگشت . اسقفها گرد آمدند و با او مناظره کردند و او در مناظره غالب گشت . اسقفها باز از او خواهش رجوع ازعقیده نوین کردند و او ابا کرد، از این رو او را از سمت اسقفی عزل و ساقط کردند و او تا زمان فتح مصر به دست عمروبن عاص زنده بود و پس از فتح نزد عمرو رفت و عمرو او را تجلیل و احترام کرد. و او در تفسیر مقاله چهارم از کتاب سماع طبیعی ارسطالیس در بحث از زمان گوید: «مانند امسال که سال سیصدوچهل وسه از تاریخ دقاطیانوس قبطی است ...» و این گفته او دلیل است که میان ما [ یعنی ابن ندیم و ظاهراً در سال 377 ه' . ق. ] و یحیی نحوی سیصد و اند سال است و محتمل است که این کتاب را در اول عمر خود یعنی زمان عمروبن عاص تفسیر کرده باشد. علاوه بر این ، کتب زیر از آثار اوست :
    1-تفسیر و شرح عده ای از کتب ارسطو. 2- الرد علی برقلس . 3- فی ان کل جسم متناه فقوته متناهیه . 4- الرد علی ارسطالیس . 5- تفسیر مابال ارسطالیس العاشر. 6- مقاله رد بر نسطوروس . 7- تفسیر بعضی کتب طبی جالینوس و جز وی . (از الفهرست ابن الندیم ).
    یخجه
    یخچه . (یادداشت مولف ). رجوع به یخچه شود.
    یخ سازی
    صفت و صنعت یخ ساز. تهیه یخ از آب منجمد در زمستان برای مصرف تابستان .
  • (اِ مرکب ) کارخانه یا جایی که در آنجا یخ سازند.
  • یحامد
    ج ِ یَحمَد. (از منتهی الارب ) (یادداشت مولف ). و رجوع به یحمد شود.
    یحیی آباد
    از مزارع سبزوار است . (از مطلع الشمس ج 2 ص 17).
    یحیی نیشابوری
    محیی الدین یحیی بن محمدبن یحیی ... از شعرا و فضلای فصاحت بیان بود و وفاتش به سال 850 ه' . ق. بوده . شعر زیر از اوست :
    تویی سرخیل مهرویان نامی
    ملک یا حور یا رضوان کدامی ؟
    چو در بستان خرامی سرو نازی
    مهی هرگه که بر بالای بامی .
    (از صبح گلشن صص 613 - 614) (از فرهنگ سخنوران ).
    از اشعار اوست :
    ظالم که کباب از دل درویش خورد
    چون درنگری ز پهلوی خویش خورد
    دنیا عسل است و هرکه او بیش خورد
    خون افزاید تب آورد نیش خورد.

    (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 57).

    یخچال
    هرجایی که در آن یخ را نگاهداری می کنند. یخدان .(ناظم الاطباء). چاله عمیق و مسقف که یخ به زمستان در آن ریزند و نگهدارند تابستان را. (یادداشت مولف ).گودی که یخ را در آن گذارند. (آنندراج ):
    معده شعله خوار صد دوزخ
    مطبخ یخ فروش صد یخچال .

    ظهوری (از آنندراج ).

    یخشانیدن
    یخشودن فرمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به یخشودن شود.
    یحامیر
    ج ِ یحمور. (ناظم الاطباء). ج ِ یحمور به معنی گورخر: و یوکل من الوحشیة البقر و الکباش الجبلیة والحمر والغزلان و الیحامیر. (شرایع، کتاب الاطعمة و الاشربة). رجوع به یحمور شود.
    یحیی ابراهیم
    یا یحیی ابراهیم پاشا، از رجال حکومت مصر بود. به سال 1287 ه' . ق. در بهبشین از دیه های بنی یوسف به دنیا آمد و دانشکده حقوق قاهره را به پایان رسانید و در آنجا به تدریس پرداخت . و به ریاست دیوان استیناف و سپس به وزارت معارف و آنگاه به وزارت دارایی رسید. یحیی حزب اتحاد را بنیان نهاد و به نمایندگی مجلس سنا رسید و به سال 1355 ه' . ق. درگذشت . وی به کارهای ادبی نیز می پرداخت و کتاب «القطع المنتخبة» از تالیفات اوست . (از اعلام زرکلی ). و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ص 1943 شود.
    یخ
    آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی . (یادداشت مولف ). عینک از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (غیاث ). فارسی جمد است . (از نشوء اللغة ص 25). آب که بر اثر قرار گرفتن در هوای سرد در درجات زیر صفر فسرده باشد:
    همی باش پیش گشسب سوار
    چو بیدار گردد فقاع و یخ آر .

    فردوسی .

    یخچال بان
    یخچال وان . آنکه مراقبت و نگهبانی یخچال را بعهده دارد. (یادداشت مولف ). یخچالدار. کسی که به بستن آب در زمینهای یخچال برای یخ شدن و ریختن قطعات یخ بسته در گودالهای یخچال و نگهداری آن اشتغال دارد.
    یخ شدن
    انجماد. منجمد شدن . یخ زده گشتن . به حالت یخ درآمدن . فسردن . مبدل شدن آب به یخ بر اثر سرما: من به هیچ حال صواب نمی دانم در چنین وقت که آب براندازند یخ شود لشکر کشیده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575).
    یحامیم
    کوههای پراکنده که از سمت خاور بر قاهره مشرف می باشند. (از معجم البلدان ).