جستجو

یثموم
یز. (منتهی الارب ). نام گیاهی که به فارسی یز و به تازی ثُمام نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به یز و ثمام شود.
یای
نام حرف آخر الفبا: «ی » است . یاء. رجوع به «ی » شود.
-یای معکوس ; یای کلان که طویل باشد به جانب دست راست کاتب . (غیاث اللغات ).
یباس
عورت .(منتهی الارب ) (آنندراج ). فندورة. اِسْت . نشیمنگاه . کون . (از اقرب الموارد).
  • رسوایی . (منتهی الارب ).
  • بدی سخت .
  • (ص ) زن سبک زشت خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • خشک ، چنانکه گویند: ارطب ام یباس . (از اقرب الموارد).
  • یبوست
    یبوسة. خشکی و عدم تری . (ناظم الاطباء). خشکی . (غیاث اللغات ) (السامی ):
    گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
    ماهیان را با یبوست جنگهاست .

    مولوی .

    یایچی
    منسوب به یای . آنکه عمل یام (قام ) داند. آنکه عمل حجرالمطر داند: یایچی ترک یای گرفت و لشکر از زیر پای اینها بیرون آمدند. (جهانگشای جوینی ).
    یبان
    [ ی َ ] (اِ) بیابان . (آنندراج ). بیابان و دشت و ویرانه . (ناظم الاطباء).
  • آدم صحرایی و بیابانی . (آنندراج ).
  • جوالیقی ذیل خباء از موی و پشم مینویسد ابوهلال گفته در فارسی یبان است که معرب شده است و سپس گفته اند خباء. رجوع به المعرب ص 134 س 12 شود.
  • یبوسیان
    اسم طایفه ای از کنعانیان است که در کوهستان حوالی اورشلیم سکونت میداشتند و اسرائیلیان به هلاک نمودن ایشان مامور بودند و با جمعی از پادشاهان بر ضد جبون همدست گردیدند لکن در حضور یوشع شکست خورده شهریار ایشان ادونی صادق مقتول گشت . از آن پس باقی یبوسیان با یابین پادشاه حاصور بر ضد یوشع متحد گشتند و لکن هزیمت و پراکنده گشتند. اما یبوسیان اورشلیم همگی از اورشلیم اخراج نشدند بلکه با بنی یهودا و بنی یامین سکونت ورزیدند و با وجودی که داود قلعه ایشان را گرفته بود ایشان را اخراج ننمود و بعضی از یبوسیان را خراج گزار نمود و بعضی از یبوسیان تا بعد از مراجعت از اسیری بابل در اورشلیم باقی ماندند. (از قاموس کتاب مقدس ).
    یتن
    نخست بیرون برآمدن پای کودک از شکم مادر وقت زادن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). نخست برآمدن پای کودک از شکم مادر پیش از سر آن . یقال : خرج یتناً. (ناظم الاطباء).
  • (ص ) بچه که برعکس معمول تولد شود یعنی اول پای او بیرون آید. (غیاث اللغات ). کودک که نگونسار زاید. (دهار) (مهذب الاسماء).
  • یجوز
    جایز است . رواست .
    -لایجوز ; جایز نیست . روا نیست . ناروا. رجوع به لایجوز شود.
    یای شهر
    دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه دارای 250 تن سکنه است . آب آن از صوفی چای است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    یبانی
    بیابانی . (آنندراج ). رجوع به یبان و یباب شود.
    یبه
    زیان . نقصان . ضرر. خسارت . (ناظم الاطباء).
    یتوع
    هر گیاه و یا تره ای که هنگام بریدن از آن شیری سپید پالاید. ج ، یتوعات . (ناظم الاطباء). هر گیاه و تره که وقت بریدن ازآن شیر برآید و شیر آن مدر است و محرق و مقطع و موی را بریزاند و اگر برگ یا تخم آن را در آب ایستاده اندازند ماهی مست شده بر آب آید و جمیع یتوعات در غایت گرمی و خشکی است و اکثر آن در مرتبه چهارم لهذا استعمال آن فقط در خارج اندام جائز داشته اند و خوردن آن بی مصلح جایز نیست و چون بر غیر وجه مستعمل شود بکشد. (از آنندراج ). و مشهور از آن هفت است : شبرم ، لاغیه ، عرطنیثا، ماهودانه ، مازریون ، فلجلشت و عشر. ج ، یتوعات . (از اقرب الموارد). هر درخت که شیردار باشد مثل زقوم و انجیر و عشر. (از غیاث اللغات ). یتوع را اجناس بسیار است و او را چنین گفتند که هفت گونه است همه گرم و خشک ، مسهل و قی آور و محرق و او مازریون است و عُشر و دیودار و لاغیه و شبرم و شیر انجیر و تریاق نبطی و دگر ماهودانه . (الابنیه عن حقایق الادویه ). چون طبیبان یتوع مطلق گویند مراد لاغیه است و او سالمترین یتوعات بود، با اینکه او نیز خالی از خطر نباشد چه شیر و تخم و برگ جمله یتوعات زهر و کشنده است . (از بحر الجواهر). یتوعات هفت نوع است : مازریون ، عشر، سرزیوان ، صفریج ، یوماملون (و آن شبرم است ) جلندا، سرمادریج و شیرهاعات . (نزهة القلوب ). یتوعات هفت است : عشر، شبرم ، لاغیه ، عرطنیثا، ماهودانه ، مازریون ، بنطافیلون . (یادداشت مولف ).
    یجوز و لایجوز
    رواست و روا نیست . روا و ناروا.
  • کنایه از مسائل شرعی است:
    یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن
    سرا یکسر ز مال وقف گشته ستش چو جوزائی .

    ناصرخسرو.

  • یجیرآباد
    خماباد است از رستاق قاسان . (تاریخ قم ص 117).
    یحیط
    سال قحط. (ناظم الاطباء).
    یحیی لاهوری
    یحیی خان لاهوری ابن میرزا بابر، اصلش ازقوم افشار بود. پدرش به لاهور سکنی گزید و او به سال 1179 ه' . ق. در همانجا به دنیا آمد. پس از کسب علم و کمال نخست در خدمت و ملازمت محمد اعظم شاه و بعد در خدمت محمد فرخ سیر پادشاه شهید بود. و سپس به سردفتری دارالانشاء محمدشاه پادشاه سرافرازی یافت تا در سال 1202 ه' . ق. در همان شغل درگذشت . از اشعار اوست :
    ز فیض رعشه پیری به وجد آمد ایاغ من
    به رنگ گل ز باد صبح روشن شد چراغ من .

    (از صبح گلشن ص 614).

    یخ تراش
    ابزاری که بدان یخ را می شکنند و می تراشند. (ناظم الاطباء). آلتی آهنین چون اره برای تراشیدن یخ پالوده و جز آن . داس گونه ای که بدان یخ تراشند پالوده و غیره را. اره درشت به شکل داسی هلالی تراشیدن یخ را. (یادداشت مولف ). افزاری باشد به صورت داس که بدان یخ تراشند. (آنندراج ):
    یخ تراشی که به دست مه خود می بینم
    به ز ماه نو عید رمضان است مرا.

    سیفی .

    یخ زده
    منجمد. (یادداشت مولف ). به حالت انجماد درآمده از شدت سرما. افسرده و به صورت یخ درآمده (آب میوه و جز آن ): این پرتقالها یخ زده است . اغلب مرکبات شمال امسال یخ زده است . و رجوع به یخ زدن شود.
    یحابر
    یحابیر. ج ِ یحبور. (منتهی الارب ). رجوع به یحبور شود.