جستجو

یانور
ماه قیصری ،اول آن مطابق است با اول کانون دوم و سیزدهم ژانویه فرانسوی و بیست ونهم دی ماه جلالی . (یادداشت مولف ).
یاوشمشی
برابری . نزدیکی . دعوی همسری:
یاوشمشی کند چوکنی تربیت ورا
در شعر با نظامی و قطران و انوری .

پوربهای جامی (از تذکره دولتشاه ص 184).

یاوگی
هرزه گویی و بی ماحصلی . (برهان ). بیهودگی و بی حاصلی و هرزه گویی . (ناظم الاطباء). هرزه گویی . (غیاث اللغات ).
  • گم شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گمی . گمشدگی .
  • نقصان و زیان و ویرانی . (ناظم الاطباء).
  • (ص نسبی ) گم شدنی و ناپدیدگشتنی . (برهان ). یافگی .
  • کسی که بدون سر و سردار و نظم و ترتیب معین جنگ می کرده است . سپاهی یله و سرخود. جمع یاوگی یاوگیان است و یاوگیان چنانکه از شواهد زیر برمی آیدگروهی سپاهی بوده اند که بدون فرمانده و بی مقصد در جنگها شرکت می کرده اند و در بلاد می گشته اند. چنانکه از استعمال نویسندگان قرن پنجم و ششم برمی آید به معنی کسانی بوده است که بدون سر و سردار و به شکل غیرمنظم به جنگ می پرداخته اند و این لغت از یاوه ساخته شده است که معنی یله و رها شده و بیهوده دارد و لشکر بی سردار را لشکر یاوه می گویند. (عباس اقبال از حواشی سیرالملوک چ هیوبرت دارک ص 335): در مصافی میان کافران گرفتار آمدم و چندین جای بر روی و ران و دست جراحت رسید و به دست رومیان اسیر گشتم و چهار سال دربند و زندان ایشان تا قیصر روم بیمار شد و همه اسیران را آزاد کردند. چون خلاص یافتم دیگر باره میان یاوگیان آمدم و ایشان را خدمت کردم . (سیر الملوک ص 96).
    سر وشاق آمده و خانقهی بوده و باز
    یاوگی گشته و تن با سفرآمیخته اند.

    خاقانی .

  • یایلاغ
    ییلاق. جایی که تابستان در آن اقامت کنند. منطقه خوش آب و هوا که بهنگام تابستان بدانجا روند: چون هواگرم شد سلطان از اوچه عزم یایلاغ کوه جود و بلاله و رکاله کرد. (جهانگشای جوینی ). در آن مدت که از یایلاغ مواکب میمون در جنبش آمد فرمان شد تا تمامت سفاین را با ملاحان موقوف کردند. (جهانگشای جوینی ). غازان را به فرزندی به شما می سپارم و باوق بخشی ختایی نیز با شما باشد و با سالجوق بهم بیایلاغ دماوند روید. (تاریخ مبارک غازانی ص 10). پادشاه اسلام از اسدآباد بر عزم یایلاغ الاتاغ حرکت فرمود. (تاریخ مبارک غازانی ص 111). غره ذی الحجه زفاف قتلغ شاه نویان بود با ایل قتلغ دختر گیخاتو و در آن یایلاغ جمعی مقربان ... کنگاجی کرده بودند. (تاریخ مبارک غازانی ص 134). لاجرم تمامت گله های مغول که در یایلاغ و قشلاق می بستند می گرفتندو برمی نشستند. (تاریخ مبارک غازانی ص 271). پادشاه اسلام ... فرمان داد تا در هر ولایتی از قشلاق و یایلاق به هنگام ارتفاع در انبار ریزند. (تاریخ مبارک غازانی ص 301). مصحلت در آن است که از ممالک و ولایاتی که بر راه گذر لشکر و یایلاغ و قشلاق ایشان افتاده ... تمامت به اقطاع به لشکر دهیم . (تاریخ مبارک غازانی ص 302).
    یبرو
    اسم سریانی بَغْل است که به فارسی استر گویند. (فهرست مخزن الادویه ).
    یبیس
    گیاه خشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • هر گیاه خشک از تره و جز آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هر نوع گیاه خشک . (ازاقرب الموارد).
  • تره ای که بهترین آن خشک شده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
  • تره ای که چون خشک گردد پراکنده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
    -یبیس الماء ; خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عرق.گویند جات و علیها یبیس الماء; یعنی عرق که خشک شده باشد. (از اقرب الموارد).
  • یتوعیة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی یتوعیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    یاوگیان
    گمراهان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ِ یاوگی . رجوع به یاوگی شود.
    یایلاق
    ییلاق. یایلاغ . جای تابستانی : تا یایلاق و قشلاق شما بسیار گردد. (رشیدی ). چون از آن گریوه می گذرند همه صحرای مرغزار و یایلاق است . (جامع التواریخ رشیدی ). از اینجا به سرعت تمام روانه گشته به پای دماوند راند و آنجا منتظر جواب بایدو بنشست و موسم یایلاق در آن حدود گذرانید. (تاریخ مبارک غازانی ). به وقت عزیمت به یایلاق و قشلاق ساوریهازیادت از آش می نهادند. (تاریخ مبارک غازانی ص 328).
    -یایلاق کردن ; به یایلاق رفتن و تابستان در آنجا گذراندن : لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود و یایلاق در شترکوه کرد. (تاریخ مبارک غازانی ). شهزاده انبارجی و لشکرهای عراق و آذربایجان رااجازت انصراف فرمود یایلاق در شترکوه کرد. (تاریخ مبارک غازانی ص 36). و به راه سلطان میدان به فیروزکوه بیرون آمد و به دماوند یایلاق کردند. (تاریخ غازانی ص 41).
    -قشلاق و یایلاق کردن ; به قشلاق و یایلاق رفتن و زمستان را در قشلاق و تابستان را در یایلاق گذراندن: و همچنین لشکری که با پسر او ساربان برکنار آمویه و بادغیس و شبورغان قشلاق و یایلاق میکردند. (تاریخ غازانی ص 26).
    یپرم
    یفرم خان ارمنی ، در حدود سالهای 1865 تا 1869 م . در روستای بارسون از توابع گنجه در خانواده کارگر تنگدستی زاده شد. تحصیلات منظمی نکرد. در 16سالگی با توطئه گران مسلح آشنا شد. به سال 1887 م . هنگامی که به اتفاق یک دسته 25 نفری می خواست به خاک عثمانی بگریزد در مرز گرفتار مرزداران روسی شد و به سیبری تبعید گردید. پس از آن که سه سال در سیبری بود با سه تن از دوستانش از آنجا فرار کرد. چندی به ژاپن رفت و سپس بطور مخفی به ارمنستان مراجعت کرد و به عضویت حزب داشناکسیون درآمد و به عنوان معلم ورزش در قراجه داغ اقامت گزید و سپس به تبریز رفت (1317 ه' . ق. / 1901 م .) و از آنجا به گیلان عزیمت نمودو در جزء سپاهیان محمد ولیخان سپهدار اعظم برای گرفتن تهران به همراه وی از رشت به تهران رهسپار شد و پس از فتح تهران و خلع محمدعلی شاه به ریاست پلیس منصوب شد و در اردوئی که به سرکردگی جعفرقلی خان سردار بهادر (سردار اسعد) مرکب از دویست نفر بختیاری برای رفع یاغیان به آذربایجان فرستاده می شد یپرم نیز سرکردگی پنجاه مجاهد را بر عهده داشت . یپرم در جنگ با یاغیان رشادت بسیار از خود نشان داد. یپرم به سال 1330 ه' . ق. (1291 ه' . ش .). در جنگی که با سالارالدوله و هواخواهان او در نواحی غرب درگرفت کشته شد و جنازه اش را با تشریفات به تهران آوردند و در مدرسه ارامنه (داویدیان واقع در خیابان قوام السلطنه ) مدفون گردید. (از شرح حال رجال ایران ، تالیف بامداد ج 4 ص 475).
    مولف لغت نامه در یادداشتهای خود درباره این مرد نوشته اند: «مردی آزادی خواه ،شجاع ، بی غرض ، بلندنظر، با قیافه باز و روشن و دلکش و مردانه بود. این مرد بالتمام یک مرد مسلکی بود که جز پیشرفت آزادی بهیچ چیز از مال و جاه بستگی نداشت . در شجاعت مثل اعلی بود. متین و باجزم بود. صفای دل او از قیافه باز و روشن و چشمان راستگوی او خوانده میشد». و نیز رجوع به تاریخ مشروطیت ایران تالیف احمد کسروی شود.
    یتیم
    مرد بی پدر. (منتهی الارب ). کودک بی پدر. (ناظم الاطباء). از آدمیان آنکه پدر از دست داده باشد و به حد مردان نرسیده باشد. (از اقرب الموارد). از آدمی آنکه پدر ندارد. (آنندراج ). طفل بی پدر و گاهی به معنی بی مادر باشد و طفلی که مادر و پدر ندارد یتیم الطرفین گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بی پدر. (دهار). کَل ّ. (منتهی الارب ذیل کل ):
    همه خواسته سر بسر همچنان
    بباید شمردن به رسم کیان
    فروشید گوهر به زر و به سیم
    زن بیوه و کودکان یتیم .

    فردوسی .

    یا ولی ا
    در تداول عوام ، فرنی . (یادداشت مولف ).
    یایلاقمیشی
    ظاهراً به معنی ییلاق کردن است .
    -یایلاقمیشی کردن ; اقامت کردن در محل تابستانی: در شهور سنه اثنین و خمسین و ستمائة در آن حدود یایلاقمیشی کردند. (جامع التواریخ رشیدی ). و رجوع به یایلامیشی شود.
    یبروح
    لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمراقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی به صورت انسان مشاهده گردد به خلاف بری او که بسیار مشابه است . (از مخزن الادویه ). در برخی از کتب گیاهی و دارویی یبروح به صورت مصحف یبروج به کار رفته است . بیروح و آن لفاح و تفاح الجن است به فارسی شابیزک و شابیرج گویند و نیز به عجمیه اندلس ابلیطه و یقص و ازج نیز گفته شود و نامش به یونانی حماتامیلن است . (اسماء عقار ص 179) . لغت عربی یبروح ماخوذ از سریانی یبروحاست و در یادداشتهای لغت نامه مترادفات زیربرای این کلمه آمده است : مردم گیا. بیخ لفاح بری . سابیرک . سابیزک . سابیزج . ثمراللفاح . ساسالیوس . مهرگیاه . اصل اللفاح . ذوصورتین . ذوالصورتین . هزارگشای . استرنگ. لکهمنی . یبروح الصنم . سراج القطرب . تفاح المجانین . سگشکن . مندغوره . مندراغوره . تفاح الجن . عبدالسلام . شابیزج . شابیزک . لفظ سریانی به معنی ذی صورتین است و به یونانی منداغورس و بطیطس نیز نامند و استرج و استرنج معرب استرنگ فارسی است وآن اسم جنس اشیاء زوجیه در خلقت و شامل بیخ لفاح و ثمر اقسام آن است و از مطلق مراد جبلی آن است و چون هر نوع لفاحی که بزرگ باشد بشکافند در آن شبیه به دوصورت انسان مشاهده می گردد لهذا آن مسمی به اسم یبروح نموده اند و بیخ لفاح جبلی اندکی مشابهت به صورت انسان دارد به خلاف بری آن که مشابهت تام دارد و بعضی آن را مختص به سراج القطرب دانسته اند. (محیط اعظم ) (از حاشیه برهان قاطع چ معین ، ذیل یبروج ):
    بسی نماند که یبروح در زمین ختن
    سخن سرای شود چون درختک وقواق.

    خاقانی .

    یپغو
    یبغو. جپغو. پیغو. رجوع به پیغو و یبغو شود.
    یتیمانه
    همانند یتیم . مانند یتیمان . یتیم وار:
    چو فرزندی پدر مادر ندیده
    یتیمانه به لقمه پروریده .

    نظامی .

    یا ولی اللهی
    در تداول عامیانه ، فرنی فروش . (فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
    یایلامیشی
    یایلاقمیشی: یاسا فرموده بود که هیچ آفریده از لشکریان و غیرهم چهارپای در زرع و باغ مردم نکنند و قطعاً غله نخورانند و در ولایات خرابی نکنند و رعایا را زور نرسانند و با جماعت قزاونه که در حدود جام گذاشته بودند از رادکان به شترکوه حرکت فرمودند تا آنجا یایلامیشی کند. (تاریخ مبارک غازانی ص 22). چون بهار سنه تسع و ثمانین (809 ه' . ق.) درآمد در حدود رادکان و خبوشان و شترکوه یایلامیشی کردند. (تاریخ مبارک غازانی ص 23). بهار به جانب دماوند حرکت فرمود و به راه چهاردیه بیرون آمده یک ماهی در دامغان توقف نمود و از آنجا به راه سلطان میدان به فیروزکوه بیرون آمد و در دماوند یایلامیشی کردند. (تاریخ مبارک غازانی ص 41). از آنجا متوجه دماوند گشت و آن تابستان آنجا یایلامیشی کردند. (تاریخ مبارک غازانی ص 68).
    یبروحا
    بادنجان . (فهرست مخزن الادویه ).
    یپنلو
    مقامی که از هر شهر و ده اسباب و غله و غیره برای فروختن بدانجا آرند، به هندی آن را مندی و گنج گویند. (لطائف از آنندراج ). موضعی که امتعه و اقمشه از هر شهری بدانجا آرند. (یادداشت مولف ):
    شد یپنلو مرو را دارالرباح
    وان دگر را از غمی دارالجناح
    بحر جان افزای و بحر پرحرج
    در میان هر دو بحر این لب مرج
    چون یپنلو در میان شهرها
    از نواحی آمد آنجا بهرها.

    مولوی .