جستجو

یبرین
ریگستانی است نزدیک یمامه که اطراف آن معلوم نیست . و آن را ابرین نیز نامند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
یتاق
پاس و پاس داشتن و محافظت کردن . (برهان ) (سروری ). پاسبانی یعنی چوکی . (غیاث اللغات ). پاسبانی و پاس داشتن یعنی چوکی . (آنندراج ). پاس و حفظ. (ناظم الاطباء): اینک خان چون این جواب شنید مستعد کار شد و تیرهای یتاق به اقطار ممالک و مسالک و منازل احیای ترک و قبایل حشم خوش [ ظ: خویش ] بفرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ). معلوم کرده بودند که چند مرد به یتاق رفتندی و جایگاهی گروهی پایدار بودی . (سیر الملوک ).
حریم حشمت و جاهش ز حفظ مستغنی است
که حاجتی نبود بام چرخ را به یتاق.

رفیعالدین لنبانی .

یتیم دریا
کنایه از مروارید بزرگی است که ثانی و مانند نداشته باشد. (برهان ) (آنندراج ).
یاه
خوب . (از دزی ج 2 ص 848).
یایاء
آواز یویو. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). یَایاءة. (منتهی الارب ). رجوع به یایاءة شود.
یبس
خشک گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). خشک شدن پس از تری . (از اقرب الموارد). خشک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه جرجانی ).
یتاقی
پاسبان و نگهدارنده و محافظت کننده . (برهان ). پاسبان و نگهدارنده . (آنندراج ). پاسبان و چوکیدار. (رشیدی ). پاسبان و نگاهبان و محافظ و نگاهدارنده . یتاقدار. (از ناظم الاطباء):
برون شد یزک دار دشمن شناس
یتاقی کمر بست بر جای پاس .

نظامی .

یتیم شادکنک
چیزی شاد و مسرورکننده طفل بی پدر. کنایه از چیز حقیر و کم ارزش .
یاهذا
ای مرد. ای آقا! ای !
یبست
گیاهی باشد صحرایی شبیه به اسفناج و آن را در آشها کنند و به عربی غملول خوانند. (برهان ) (آنندراج ). برغست:
چنان است کارم تباه وتبست
که نبود مرا نانخورش جز یبست .

فرید احول (از جهانگیری ).

یتامی
ج ِ یتیم . (اقرب الموارد) (دهار) (آنندراج ) (ترجمان علامه جرجانی ). ایتام . یَتَمَة. مَیتَمَة. یتائم . (از اقرب الموارد). یتیمان: ولدان یتامی یکسر دست بی پدری بر سر. (ترجمه تاریخ یمینی ). و رجوع به یتیم شود.
یاهص
شهری از شهرهای موآبیان که در نزدیکی دشت در قسمت راوبین واقع و مختص کاهنان بود و در اینجا بود که اسرائیلیان بر سیحون غلبه یافتند. (از قاموس کتاب مقدس ).
یب
تیر به زبان سمرقندی . (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). تیر پیکان دار. (برهان ) (آنندراج ). تیر. (جهانگیری ) (اوبهی ):
ای رخ تو آفتاب و غمزه تو یب
کرد فراقت مرا چو زرین ابیب .

منجیک (از فرهنگ اسدی ).

یبغو
نام عام امرای طخارستان ، مشرق بلخ . (یادداشت مولف ).
  • حاکم خلخ .
  • پادشاه ترک . (از اخبار الدولة السلجوقیة). پادشاه ترکستان . صورت های دیگر این کلمه پیغو و بیغو و جبغو است . و رجوع به پیغو شود.
  • یترون
    یثرون . (به معنی فضل او) کاهن یا امیر مدیان و پدرزن موسی . (سفر خروج 2:18) (قاموس کتاب مقدس ).
    یتیمی
    یتیم بودن . بی پدر بودن . بی پدری:
    به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنند
    نه گل است آنکه دوروی و نه در است آنکه یتیم .

    ابوحنیفه اسکافی (از تاریخ بیهقی ).

    یاهو
    ای او. خدا. کلمه ای است که درویشان بجای یا اللّه بدان خدای را خوانند: یاهو یا من هو یا من لیس الا هو. (یادداشت مولف ):
    بجز یاهو و یامن هو چوسید من نمی گویم
    چه گویم چونکه در عالم کسی دیگر نمیدانم .

    سیدنعمت اللّه (از تذکره دولتشاه ).

    یباب
    ویران : زمین یباب ; خراب . ارض یباب ; زمین خراب . (از اقرب الموارد). گویند یباب خراب و از اتباع نیست چنانکه در صحاح و اساس آمده است و هم گویند «دارهُم خراب یباب ; لاحارس و لاباب ». و حوض یباب ; حوض بی آب و تهی . از سخن جوهری چنین مستفاد میشود که یباب مستقلاًاستعمال میشود و برای کلمه ماقبل خود صفت می باشد واز اتباع نیست و صاحب تهذیب گوید: یباب در نزد عرب محلی است که هیچکس در آن نباشد. ابن ابی ربیعه گوید:
    ما علی الرسم بالبُلَیًّیْن ِ لو بیًّ'
    'ن َ رجْعَ السلام ِ اَولو اَجابا
    فاِلی قصر ذی العشیرة فالصا
    لِف ِ اَمسی من الانیس یبابا.
    معنی آن خالی است یعنی هیچکس در آن نیست . و شمر گوید یباب به معنی خالی است یعنی چیزی در آن نیست گویند خراب یباب اتباع است . برای خراب کمیت گوید:
    بیباب من التنائف مرت
    لم تمخط به انوف السخال .
    و در فقه اللغه هم همین رای آمده است . (از تاج العروس ). ویران . (از منتهی الارب ) (زمخشری ). بیابان و دشت و ویرانه . (ناظم الاطباء). خراب . (غیاث اللغات ). بی در و دربان . خالی که هیچ در آن نباشد. ناآباد. (یادداشت مولف ):
    گمان برند که آن جایگاه راحت و امن
    شده ز دوری تو سر بسر یباب و خراب .

    ابوالمعالی رازی .

    یبنئیل
    (به معنی خداوند بنا می کند) شهری در یهودا که یبنه نیز خوانده شده است . در زمان جنگ مکابیان مشهور بود و یوسیفس آن را یمنیا نامید. (از قاموس کتاب مقدس ).
    یتزب
    نام موضعی در یمامه . (ناظم الاطباء).