جستجو

یخدان سازی
عمل و شغل یخدان ساز. (یادداشت مولف ).
  • (اِ مرکب ) دکان و جایگاه ساختن یخدان . رجوع به یخدان شود.
  • یخ فروش نیشابور
    نام احمقی از اهالی نیشابور. (ناظم الاطباء). گویند در نیشابور گدایی سفیه بود که هرچه گدایی تحصیل کردی به یخ دادی و در جوالی گذاشته بردوش گرفته گرد کوچه و بازار گشتی و هیچکس با او سودا نکردی تا آنکه آب شده از جوال بیرون رفتی و با وجود این حال روز دیگر به همان شغل بودی . و بعضی گفته اند که یخ فروش نیشابور شخصی بود که هر روز یخ به دوش گرفته به بازار آوردی هرکس به تکلف پاره ای از آن بردی و از هیچیک نفعی بدو نرسیدی و موید قول اول است آنچه ایوب ابوالبکر که یکی از ظرفای خراسان است گفته :
    بر دوش یکی جوال یخ می گردید
    تا بفروشد کس از وی آن را نخرید
    یخ آب شد از کون جوالش بچکید
    با کون تر و دست تهی برگردید.
    و موید قول دوم است قطعه حکیم سنایی:
    مثل تست در سرای غرور
    مثل یخ فروش نیشابور
    در تموز آب یخ نهاده به پیش
    کس خریدار نی و او درویش .
    و بعضی گفته اند که از یخ فروش نیشابور خصوص شخصی مراد نیست ، بلکه این صفت مراد است هرکه باشد چه در نیشابور بواسطه خوبی آب و هوا کسی محتاج یخ نیست تاآنکه از یخ فروشی طرفی توان بست و ابیات حدیقه تایید این قول به روی احسن تواند کرد. (آنندراج ):
    مَثَلت هست در سرای غرور
    همچو آن یخ فروش نیشابور.

    سنایی .

    یحمدی
    منسوب است به یحمد که شاید بطنی از ازد باشد. (از انساب سمعانی ).
    یحیی دیلمی
    او را کتابی بوده است در رد بر فلاسفه و گویند تهافت الفلاسفه امام غزالی انتحال یا اقتباس از این کتاب است . (یادداشت مولف ). یحیی دیلمی از قدیمترین حکما و دانشمندان و فلاسفه بود و مذهب نصاری داشت . حضرت علی (ع ) دستور داد او را از فارس براندازند و دیرش را ویران سازند، ولی اودر طی نامه ای از آن حضرت امان خواست و حضرت به خط محمدبن حنفیه امان نامه ای برای او فرستاد. وی تالیفات بیشماری دارد و بیشتر مطالب امام محمد غزالی در تهافت الفلاسفه از نوشته های او گرفته شده است . یحیی در کار پژوهش و دانش اندوزی و مطالعه سخت کوش و دقیق و درکار بحث و نقل محتاط بود. (از تتمه صوان الحکمه ص 23). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 354 تا 357 و الجماهر ص 79 و 182 و غزالی نامه ص 351 و 352 و فهرست تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی و قاموس الاعلام ترکی شود.
    یخاور
    منجمد و فسرده . (ناظم الاطباء). منجمد و بسته . (آنندراج ).
    یخدان کش
    کسی که صندوق یخدان را بر استر بار کرده برد و آن کهترین نوکران است و نیز چون نوکری کهنه می شود و از کار وا می ماند گویند یخدان کش شده است و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته . (آنندراج ):
    سفره برداشتن از شیخ چه آسان باشد
    بهتر آن است که یخدان کش رندان باشد.

    میرنجات (از آنندراج ).

    یخ فروشی
    عمل و شغل یخ فروش . (یادداشت مولف ).
  • (اِ مرکب ) دکه یا دکان یا جایی که در آن یخ فروشند.
  • یحمور
    گورخر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (غیاث ). اسم حمار الوحش است . (تحفه حکیم مومن ). ج ، یحامیر.
  • نام ستوری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نوعی از ابل است . (از تحفه حکیم مومن ).
  • خر کره . (ملخص اللغات ). کره خر. (منتهی الارب ). شاید خرکره محرف خرگور(گورخر) باشد. (یادداشت مولف ).
  • نام مرغی . ج ، یحامیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • (ص ) سرخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • یحیی سیبک
    از شعرا و فضلای ملک خراسان است و در بسیاری از علوم و فنون ماهر بوده ، کتاب «شبستان خیال » و «حسن دل » به نثر و «تعبیر خواب » به نظم از آثار اوست . وی فتاحی ، تفاحی ، ضماری ، اسراری تخلص می کرد. از اشعار اوست :
    ای که دور لاله ساغر خالی ازمی می کنی
    رفت عمر این داغ حسرت را دوا کی می کنی ؟

    #

    یخ بازی
    بازی که با سریدن روی یخ کنند. سرسره بازی . یخ ماله .
  • پاتیناژ. سریدن روی یخ ، خواه روی یخی که از آب فسرده بر روی زمین بر اثر سرمای شدید باشد، یا یخی که مصنوعاً در محلهای معین به همین منظور تهیه دیده باشند.
  • یخدانی
    یخچالی . منسوب به یخدان به معنی یخچال .
    -مثل فقاع یخدانی ; سخنی سخت خنک و بی مزه . (یادداشت مولف ).
    یخ قلیه
    قلیه یخ . یخ به قطعات خرد شده . (یادداشت مولف ).
    یحموم
    سیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیاه سیر. (از معجم البلدان ). هر چیز که سیاه باشد. (دهار).
  • شب سخت سیاه . (مهذب الاسماء).
  • سیاهی . (مهذب الاسماء).
  • دود. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). دخان . (ناظم الاطباء). دود سیاه . (دهار) (غیاث ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). دخ . نحاس . (از یادداشت مولف ): و ظل من یحموم . (قرآن 56/43).
  • کوه سیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
  • نام مرغی است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • یحیی صوفی
    ابن جعفربن علی کذاب ، از سادات حسینیه قم است . صاحب تاریخ قم آرد: پسران جعفربن علی الکذاب از بریهه میراث گرفتند. چون بریهه به قم وفات یافت ایشان به قم آمدند و ترکه او برداشتند... و یحیی صوفی به قم اقامت کرد و به میدان زکریای بن آدم به نزدیک مشهد حمزةبن امام موسی بن جعفر علیهما السلام وطن گرفت و ساکن ببود و شهربانویه دختر امین الدین ابوالقاسم بن مرزبان بن مقاتل را به نکاح شرعی در حباله خود آورد و از او ابوجعفر و فخر العراق و ستیه در وجود آمدند. معروف به صوفیه است ولی انساب ایشان معلوم نیست زیرا که در قدیم انساب اجداد ایشان ننوشته اند. (از ترجمه تاریخ قم ص 416).
    یخ بستن
    فسرده شدن و منجمد گشتن آب . (ناظم الاطباء). بسته شدن آب و موج و مانند آن . (آنندراج ). یخ زدن . افسردن . فسردن . منجمد شدن . انجماد. (یادداشت مولف ): چون به کنار جیحون رسید یخ بسته بود بفرمود تا کاه بر روی یخ بند پاشیدند و بگذشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187).
    یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
    لیکن عسل و روغن از آنها همه یخ بست .

    بسحاق اطعمه .

    یخ دربهشت
    نوعی از حلوا باشد و بعضی گویند حلوای برنج است . (برهان ). قسمی از حلوا. (ناظم الاطباء). نوعی از حلوا. (غیاث ). نام حلوا است . (شرفنامه منیری ). غذایی که از نشاسته و شیر و قند پزند. ترحلوایی است که از نشاسته و قند پزند و به قسمتهای مساوی به صورت لوزی بریده در ظرفی نهند و بر سر سفره گذارند. (یادداشت مولف ). نوعی از حلوا و بعضی گویند حلوای برنج است . در هندوستان نوعی از حلواست که آن را در بهشت گویند و این ظاهراً غیر یخ دربهشت است . یخ تر بهشت . (آنندراج ). قار حلواسی . (لغات دیوان بسحاق): قبری در میان آن بقعه بود مانند سنگ مرمر چون نیک نگاه کردم از یخ دربهشت تراشیده بودند. (رساله خوابنامه بسحاق ص 151). رجوع به یخ تربهشت شود.
    یخ کردن
    نیک سرد شدن . (ناظم الاطباء). یخ بستن . بسته شدن آب و موج و مانند آن . (از آنندراج ):
    شود افسرده صاف دل ز سکون
    آب یخ می کند چو استاده ست .

    شفیع اثر (ازآنندراج ).

    یحنس
    آزادشده عمر رضی اللّه عنه و او اعجمی بود. (منتهی الارب ).
    یحیی قزوینی
    رجوع به یحیی (ابن عبداللطیف ...) شود.
    یخ بسته
    افسرده . فسرده . یخ کرده . (یادداشت مولف ). منجمدشده و مانند یخ فسرده شده . (ناظم الاطباء):
    رهی دراز در او جای جای یخ بسته
    در این دو خاک به کردار راه کاهکشان .

    مسعودسعد.