جستجو

گردآمون
گرداگرد. پیرامون : الحماره ;آنچه گردآمون حوض نهند تا آب نرود. (مهذب الاسماء).
گربه بید
بیدمشک و بعضی گویند نوعی از بیدمشک است و آن از جمله هفده بید است و گل آن به پنجه گربه میماند و آن را بید طبری نیز گویند. (برهان ). بهرامه . بهرامج . صدف بلخی . بان:
ز رشکش گربه بید انجیر کرده
سرشکش تخم بید انجیر خورده .

نظامی .

گربه شاندن
فریفته شدن:
هرگز به دروغ این فرومایه
جز جاهل و غمر گربه کی شاند.

ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).

گر خشک
نوعی از جرب است . جرب یابس . خصف . رجوع به جرب شود.
گردآوا
شب گرد.شب رو و عسس . (آنندراج ). پاسبان شب . (ناظم الاطباء).
گربه پای
آنکه پای چون گربه دارد شکاف شکاف . آنکه پای پهن دارد:
پیسی و ناسورکون و گربه پای
خایه غر داری تو چون اشتردرای .

رودکی .

گربه شانه کردن
حیله به کار بردن . فریفتن . مکر کردن:
چگونه شود پارسا مرد جاهل
همی خیره گربه کنی تو به شانه .

ناصرخسرو.

گرخوشاب
دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 48هزارگزی جنوب باختری کوهدشت و 48هزارگزی باختر اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت . هوای آن کوهستانی ، معتدل و مالاریائی و دارای 600 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تامین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است . راه آن اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه آدینه وند و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
گردآور
جمعکننده . فراهم آرنده .
  • (اِ مرکب ) شب گرد و پاسبان شب . (ناظم الاطباء).
  • گربه چشم
    کسی که مردمک عمودی دارد. کاس . ازرق. زرقاء. زاغ چشم . کبودچشم: صالح گفت : چه خواهید؟ گفتند: آن خواهیم که از این کوه سنگ خارا شتری بیرون آوری ماده با بچه سرخ موی و گربه چشم . (ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
    ابا سرخ ترکی بدی گربه چشم
    تو گفتی دل آزرده دارد به خشم .

    فردوسی .

    گربه شانی
    فریفتگی . مکاری: و آن را به حیلت بلا بندی توان کرد و گربه شانی توان به میان آورد. (کلیله و دمنه ) . رجوع به گربه شاندن شود.
    گرد آوردن
    جمع کردن . فراهم آوردن . (از آنندراج ):
    اگر بخشش و دانش و رسم و داد
    خردمند گرد آورد با نژاد.

    فردوسی .

    گربه چشمی
    کبودچشمی . زاغ چشمی . ازرقی . داشتن چشمی آنچنان گربه . رجوع به گربه چشم شود.
    گربه شور کردن
    رجوع به گربه شو کردن شود.
    گردآورنده
    گردکننده . فراهم کننده . جامع: روایت کرد ابوالقاسم بن غسان گردآورنده اخبار آل برمک . (تاریخ بخارا). رجوع به گرد آوردن شود.
    گربه خلاف
    گربه بید. (آنندراج ):
    گر پادشاه نامیه را تقویت کند
    خون پلنگچرخ خورد گربه خلاف .

    رکنای مسیح کاشی (از آنندراج ).

    گربه شوری کردن
    رجوع به گربه شو کردن شود.
    گرتین
    دهی است ازدهستان اندیکا از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز، واقعدر 6هزارگزی خاور قلعه زراس . هوای آن معتدل و دارای 109 تن سکنه است . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات و شغل مردم زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    گردآخر
    آخُرِ گِرد. آخر مدور:
    یک خر نخوانمت که یکی کاروان خری
    گرد آخرت پر از علف کفر و زندقه .

    سوزنی .

    گردآوری
    عمل گردآوردن . جمع کردن ... جمع و جوری . رجوع به گردآوردن شود.