جستجو

گراخک
دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبه شهرستان مشهد، واقع در 18هزارگزی شمال باختری طرقبه و 4هزارگزی باختر راه شوسه قدیمی مشهد به قوچان . هوای آن معتدل و 1144 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گرامی شدن
محبوب شدن . عزیز شدن . مورد علاقه واقع گشتن:
به بانگ خوش گرامی شد سوی مردم هزارآوا
وز آن خوار است زاغ ایدون که خوش و خوب نسراید.

ناصرخسرو.

گران بودن
آبستن بودن . حامل بودن:
گران بود و اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت .

فردوسی .

گران خسب
دیر بخواب رو. دیررونده به خواب:
صبح گران خسب سبک خیز شد
دشنه به دست از پی خونریز شد.

نظامی .

گراسیان
یسوعی و نویسنده اسپانیولی . او راست مجموعه ای در بذله گویی . متولد 1601 م . و متوفی در 1658 م .
گرامی شمردن
عزیز شمردن . عزیز داشتن .
گرانبها
نفیس . قیمتی . ثمین . باارزش . سنگین قیمت:
وی ماه سبک عنان تر از عمر
چون عمر گرانبهات جویم .

خاقانی .

گران خواب
کنایه از مردمی است که دیر به خواب رود و دیر هم بیدار گردد. (برهان ) (انجمن آرا). آنکه خوابش سنگین باشد و دیر بیدار گردد. (آنندراج ):
امروز منم روز فرورفته و شب خیز
سرگشته از این بخت سبک پای گران خواب .

خاقانی .

گرادان
دهی در چهار فرسخ و نیم میانه شمال و مغرب گاوکان است . (از فارسنامه ناصری ص 25).
گرامی قدر
ارجمند. بزرگوار. معزز. محترم .
گران پای
کنایه از مردم عالی قدر بلندمرتبه و بعضی گویند گران سایه کنایه از ذات فیاضی که زود انتقال نکند و از جا نرود و گویند کسی که حضور او مرغوب نباشد. (آنندراج ) .
گران خوابی
گران خواب بودن . دیر بیدار شدن . سنگین خوابی: صداع بلغمی هفت نوع است : یکی گرانی سر و چشم . دوم کسلانی و دیرکاری . سیم خفتن و گران خوابی ... (ذخیره خوارزمشاهی ).
گرادیسکا
شهری است در ایتالیا (ونیسی ) واقع در ساحل ایسون زو . دارای 2700 تن سکنه است .
گراشتن
پوست گراشتن . دباغت .
گرامی کرت
پسر جاماسب است . (یشتها پورداود ج 2 ص 87). رجوع به گرامی شود.
گران پایه
گران قدر. بلندمرتبه . عالی مقام:
نشسته به در بر گران پایگان
به پرده درون جای پرمایگان .

فردوسی .

گران خوار
مردم خورنده و بسیارخوار و شکم پرست . (برهان ). پرخور. سخت پرخور:
آن سبک روح همچو روح برفت
وین گران خوار همچو ریگبماند.

(لباب الالباب جزء اول ص 180).

گرارون
جوششی است که آن را داد خوانند و به عربی قوبا گویند. (برهان ). بهندی داد نامند. (جهانگیری ).
گران پرواز
آنکه پروازبدیر کند. (آنندراج ). دیرپرواز. دیرگذر:
در این بستان سرا خود را چنان صائب سبک کردم
که رنگ چهره گل را گران پرواز میدانم .

صائب (از آنندراج ).

گران خواری
پرخواری . (آنندراج ). بسیارنوشی:
همچو خمار است درد تو که نگردد
جز به گران خواری شراب شکسته .

سیف اسفرنگ (از آنندراج ).